کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرمو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرمو
معنی
(کِ) (ص مر.) (عا.) کرم دار، کرم خورده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
maggoty, worm-eaten, wormy
-
جستوجوی دقیق
-
کرمو
لغتنامه دهخدا
کرمو. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان محلات . جلگه ای و معتدل است و 466 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کرمو
لغتنامه دهخدا
کرمو. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از توابع فردوس [ تون ] و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مُصابی «مصعبی » نام می برند. (یادداشت مؤلف ).
-
کرمو
لغتنامه دهخدا
کرمو. [ ک ِ ] (ص نسبی ) (از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی ) کرموندی .کرم زده . دارای کرم . کرم خورده . که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مُدَوَّد. (یادداشت مؤلف ). || حسود. رشگن . رشگین . (یادداشت مؤلف ).
-
کرمو
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (ص مر.) (عا.) کرم دار، کرم خورده .
-
کرمو
دیکشنری فارسی به عربی
قذر
-
جستوجو در متن
-
کرموندی
لغتنامه دهخدا
کرموندی . [ ک ِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، کرمو. سخت کرمو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرمو شود.
-
کرمناک
لغتنامه دهخدا
کرمناک . [ ک ِ ] (ص مرکب ) کرمو. پرکرم .
-
grubbier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرابکاری، کثیف، شلخته، کرمو، کرم خورده
-
grubbiest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خسته کننده، کثیف، شلخته، کرمو، کرم خورده
-
کرم زده
لغتنامه دهخدا
کرم زده . [ ک ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مُسَوَّس . مُدَوَّ. کرمو. کرم خورده . (یادداشت مؤلف ).
-
قذر
دیکشنری عربی به فارسی
چرکين , چرک , کثيف , زشت , کثيف کردن , پليد , کرم خورده , کرمو , شلخته , ناپاک , نجس , غير سالم , الوده
-
مدود
لغتنامه دهخدا
مدود. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) کرمو. کرم زده . (یادداشت مؤلف ).طعام کرم ناک . (آنندراج ). طعام که کرم در آن پیدا شده است . مَدود. (از متن اللغة). رجوع به مدودة شود.
-
قلعه بزمک بالا
لغتنامه دهخدا
قلعه بزمک بالا. [ ق َ ع َ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 10هزارگزی جنوب خاور فهلیان ، کنار شوسه ٔ کازرون به بهبهان . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری و مالاریایی است . سکنه ٔ آن 117 تن است ...
-
حسود
لغتنامه دهخدا
حسود. [ ح َ ] (ع ص ) بدخواه . (دهار). رشکور. رشک آور. رَشگن . رشگین . بدخواه وکینه رو. (مهذب الاسماء). بدسگال . (تاریخ بیهقی ). تنگ چشم . رشک بر. آنکه زوال نعمت کسی را تمنی کند. صاحب حَسد. کینه ور. بسیاررشگن . حاسد. رشکناک . غیور. کرمو (در تداول عوام...