کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرف
/korf/
معنی
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرفهای نقره نقش میزنند: ◻︎ زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی: صحاحالفرس: کرف).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ ] (اِ) اسم دیلمی شعرالغول است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ ] (ع مص ) بوئیدن خر کمیز را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. (از ناظم الاطباء) (از اق...
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) سوادی باشد که زرگران به کار برند. (برهان ) (آنندراج ). قیرباشد و گروهی گویند سیم و مس سوخته باشد که به سوادکنند. (فرهنگ اسدی ). گمان می کنم کرف همان چیزی است که فعلاً نیز در آذربایجان و اصفهان ظروف نقره را بدان به سیاهی منقش ...
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ رَ ] (اِ) در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود. (یادداشت مؤلف ).
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ رَ ] (اِ) نام درخت افراست در پاره ای از نواحی شمال ایران . (از درختان جنگلی ایران ص 81). در کلاردشت نام نوعی افراست . (یادداشت مؤلف ). کرب . کرکو. تلین . ککم . کیکم . چیت . که پلت . (از واژه نامه ٔ گیاهی ص 22). و رجوع به افرا شود.
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم آباد شهسوار. جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک ِ ] (ص ) در سلطان آباد عراق بمعنی گس به کار رود. (یادداشت مؤلف ).
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک ِ ] (ع اِ) دلو از پوست واحد. (از اقرب الموارد).
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دلارستاق در لاریجان از توابع شهرستان آمل که 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. جلگه و معتدل است و 1110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کزف› [قدیمی] korf نقره و مس سوخته که با آن بر ظرفهای نقره نقش میزنند: ◻︎ زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی: صحاحالفرس: کرف).
-
کرف
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) قیر، نقره و مِس سوخته که با آن ظروف نقره را نقش و نگار می زنند.
-
واژههای مشابه
-
کِرْف
لهجه و گویش بختیاری
kerf آش بدون ترشى و دوغ، آش ساده.
-
کرف آور
لغتنامه دهخدا
کرف آور. [ ک ِ وَ ] (اِخ ) دهستانی است در شمال خاوری گیلان میان ارتفاعات سرکش و کوه بیمار و پی کله ، از 17 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3500 تن است . قرای مهم آن عبارت است از: سوخور، کل کش ، سرباغ ، سگان . نام این دهستان ظاهراً از نام ...