کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرشمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرشمه
/kerešme/
معنی
۱. ناز.
۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.
۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.
۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دلربایی، شیوه، طنازی، عشوه، غمزه، غنج، ناز
فعل
بن گذشته: کرشمه کرد
بن حال: کرشمه کن
دیکشنری
coquetry, flirtation, ogle, wink
-
جستوجوی دقیق
-
کرشمه
لغتنامه دهخدا
کرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (اِ) ناز و غمزه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).عشوه . شکنه . برزم . (ناظم الاطباء). غَنج . غُنج . غُنُج . (منتهی الارب ). دلال . (یادداشت مؤلف ) : ناز اگر خوب را سزاست بشرطنسزد جز تراکرشمه و ناز. رودکی .گه خرامش چو...
-
کرشمه
واژگان مترادف و متضاد
دلربایی، شیوه، طنازی، عشوه، غمزه، غنج، ناز
-
کرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرشم› kerešme ۱. ناز.۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.
-
کرشمه
فرهنگ فارسی معین
(کِ رِ مِ) (اِ.) = کرشم . گرشم . گرشمه : غمزه ، ناز، اشاره با چشم و ابرو.
-
واژههای مشابه
-
کرشمة
لغتنامه دهخدا
کرشمة. [ ک َ ش َ م َ ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رخسار. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). وجه . یقال : قبح اﷲ کرشمته . (اقرب الموارد).
-
کرشمه کردن
لغتنامه دهخدا
کرشمه کردن . [ ک ِ رِم َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غنج . تغنج . (منتهی الارب ). تدلل . نازیدن . (یادداشت مؤلف ). به چشم و ابرو اشارت کردن . غمزه زدن . (فرهنگ فارسی معین ) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کردزآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت . خواجه...
-
کرشمه باز
لغتنامه دهخدا
کرشمه باز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه کند. معشوقی که غمزه آرد. (فرهنگ فارسی معین ). بکاربرنده ٔ ناز و کرشمه : داری تو کرشمه باز سرمست سررشته ٔ هجر و وصل در دست .ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).
-
کرشمه بازی
لغتنامه دهخدا
کرشمه بازی . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کرشمه پرداز
لغتنامه دهخدا
کرشمه پرداز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ پ َ ] (نف مرکب ) کرشمه پردازنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). کرشمه و ناز به کار برنده : دو چشم مست بتان تاکرشمه پرداز است مدار اهل محبت به دیده ٔ باز است . علی خراسانی (از آنندراج ).رجوع به کرشمه باز شود.
-
کرشمه پردازی
لغتنامه دهخدا
کرشمه پردازی . [ ک ِ رِ م َ / م ِ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت و عمل کرشمه پرداز. کرشمه بازی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه بازی شود.
-
کرشمه دار
لغتنامه دهخدا
کرشمه دار. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کرشمه دارنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). باکرشمه . رجوع به کرشمه باز شود.
-
کرشمه داری
لغتنامه دهخدا
کرشمه داری . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کرشمه دار. کرشمه بازی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه بازی شود.
-
کرشمه ریز
لغتنامه دهخدا
کرشمه ریز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کرشمه دار. که ناز و کرشمه به کار آرد. کرشمه ریزنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه باز شود.
-
کرشمه ریزی
لغتنامه دهخدا
کرشمه ریزی . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرشمه ریز. کرشمه بازی . (فرهنگ فارسی معین ) : کرشمه ریزیت از حد گذشت بر دلهاکرشمه زار ترا من چه چاره خواهم کرد. محمد عرفی (از آنندراج ).رجوع به کرشمه بازی شود.