کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک َ ] (اِ) چرک و ریم اندام . (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به کرس ، کرسه و کرسنه شود. || سبوسه در پوست اندام . (ناظم الاطباء).
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک َ / ک َ رَ ] (اِ) کرشه . (جهانگیری ) (آنندراج ). فریب . خدعه . (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). مکر. (فرهنگ فارسی معین ) : ایلچی هیبت حسود ترادید بر اسب عمر و گفتش تش هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش . پوربهای جامی (از...
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک َ رَ ] (ع مص ) درترنجیدن پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رسیدن آتش به پوست و جمع شدن و منقبض شدن . (از اقرب الموارد). || با گروه شدن پس از تنهایی . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک َ] (ع مص ) به شکنبه درآوردن چیزی را. به شکنبه درآوردن چیزی و قول الرجل بعد ما کلفته امرا: ان وجدت الی ذلک فاکرش . گویند مردی گوسپندی کشت و آن را تکه تکه کرد و آن تکه ها را در شکنبه ٔ وی داخل نمود تا طبخ کندکسی به آن مرد گفت : کله ٔ گوسپند ر...
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک ِ ] (اِ) آواز و صدایی که در وقت خواب از راه دماغ مردم برمی آید. (برهان ). آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید و آن تبدیل و تخفیف غرش است . (آنندراج ). خرناسه . خرخر. خروپف . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک ِ / ک َ رِ ] (ع اِ) شکنبه . (دهار) (مهذب الاسماء). ج ، اکراش ، کروش . (مهذب الاسماء). شکنبه ٔ ستور نشخوار زننده چون معده مردم را. ج ، کُروش . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکنبه و روده های حیوان را شامل است و بهترین او...
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک ُ رُ ] (اِ) ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش .پوربهای جامی (از آنندراج ).
-
کرش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹کرشه› [قدیمی] karaš فروتنی.
-
کرش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کُروش] [قدیمی] kareš, kerš شکمبۀ چهارپایان، مثل گاو، گوسفند، و مانند آن.
-
کرش
فرهنگ فارسی معین
(کَ رَ) (اِ.) 1 - فریب ، خدعه . 2 - تملق ، چاپلوسی .
-
کرش
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (اِ.) علف حصیر.
-
کرش
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ صت .) آوازی که در وقت خواب از بینی برآید، خرناسه ، خروپف .
-
کرش
فرهنگ فارسی معین
(کُ رُ) (اِ.) ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند.
-
واژههای مشابه
-
دول کرش
لغتنامه دهخدا
دول کرش . [ ک ِ رَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یعنی دول «دلو» بگیرش ، به معنی برخیز و بگیر و آن بازیی است که اطفال کنند بدین نحو که جمعی حلقه زنند و بر سر پانشینند آن نشستن را چنگه پا گویندبه معنی نشستن بر سر انگشتان چه چنگ به معنی انگشتان است بعد...