کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرسي المعوقين پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کرسی خانه
لغتنامه دهخدا
کرسی خانه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اطاقی رو به آفتاب زمستانی برای کرسی گذاشتن . اطاقی که در آن کرسی گذارند به زمستان گرم شدن را. (از یادداشت مؤلف ). شاه نشین در تالارها که معمولاً آنجا به زمستان کرسی گذارند. در قسمت بالای برخی از تالارها شاه ن...
-
کرسی دار
لغتنامه دهخدا
کرسی دار. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کرسی دارنده .صاحب کرسی . خداوند کرسی . || حاکم . (فرهنگ فارسی معین ). || بر تخت جلوس کرده . (ناظم الاطباء). || منظم و برابر چنانکه حروف خطدر کتابت . || اطاق یا ایوانی که سطح آن از سطح خانه و یا حیاط بلندتر باشد. (ناظم الا...
-
کرسی داری
لغتنامه دهخدا
کرسی داری . [ ک ُ ] (حامص مرکب )خداوند کرسی بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : ز کرسی داری آن مشک جوسنگ ترازو گاه جو میزد گهی سنگ . نظامی .|| حکومت . || داشتن محضر و منبر. (فرهنگ فارسی معین ) : چون علم شرع که در روزگار قضا وکرسی داری نرود. (قابوسنامه ٔ چ ن...
-
کرسی کلا
لغتنامه دهخدا
کرسی کلا. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو ازبخش مرکزی شهرستان آمل . دشت ، معتدل و مرطوب است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کرسی گر
لغتنامه دهخدا
کرسی گر. [ ک ُ گ َ ] (ص مرکب ) کرسی ساز که به کرسی و صنعت آن پردازد : گر به گاه و تخت و کرسی غره خواهی گشت خیزسجده کن کرسی گران را در نگارستان چین .کسائی مروزی .
-
کرسی نامه
لغتنامه دهخدا
کرسی نامه .[ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نسب نامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شجره ٔ خاندان . شجره نامه . (ناظم الاطباء).
-
کرسی نشین
لغتنامه دهخدا
کرسی نشین . [ ک ُ ن ِ ] (نف مرکب ) تخت نشین . مسندنشین . (ناظم الاطباء).- کرسی نشین کردن حرف ؛ به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهده ٔ دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن .(مجموعه ٔ مترادفات ص 286).
-
کرسی نشینی
لغتنامه دهخدا
کرسی نشینی . [ ک ُ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرسی نشین . مرزنشینی . رجوع به کرسی نشین شود.
-
آهن کرسی
لغتنامه دهخدا
آهن کرسی . [ هََ ک ُ ] (اِ مرکب ) سندان .
-
بر کرسی
لغتنامه دهخدا
بر کرسی . [ ب َ ک ُ] (حرف اضافه + اسم ) به روی کرسی . (ناظم الاطباء).- بر کرسی نشاندن ؛ کنایه از خوب و نیک سامان دادن و بفعل آوردن کاری باشد. (برهان ) (انجمن آرا). کار را خوب نظام و سامان دادن .- || مقام و منزلت دادن : اول از بالای کرسی بر زمین آمد ...
-
حوض کرسی
لغتنامه دهخدا
حوض کرسی . [ ح َ ض ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مکانی که در آن زغال افروزند و بالای آن کرسی فرش کرده در ایام زمستان نشینند. (آنندراج ) : آب عشرت آب جو دارد که در فصلی چنین تا بگردون میشود در حوض کرسی غوطه خوار.اشرف (از آنندراج ).
-
کرسی قضاوت
دیکشنری فارسی به عربی
مقعد
-
چارپایه(کرسی)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čârpâya طاری: čârpâya/ korsi طامه ای: čârpâya/ korsi طرقی: čârpâya/ korsi کشه ای: čârpâya/ korsi نطنزی: čârpâya
-
چالَه کُرسى
لهجه و گویش بختیاری
âla korsi چاله کرسى، گودى ویژه آتش کرسى درکف اتاق.
-
منقلِ کرسى
لهجه و گویش بختیاری
manqal-e korsi منقل کرسى (مدوّر و از جنس آهن).