کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرسف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرسف
معنی
(کَ س ) (اِ.) کرفس .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرسف
لغتنامه دهخدا
کرسف . [ ک َ رَ ] (اِ) کرسب است که کرفس باشد و آن رستنی باشد که خورند. (برهان )(آنندراج ). کرشف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشند چون صیر [ سیر؟ ] و کرسف و شراب و کنجد و پنیر کهن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
کرسف
لغتنامه دهخدا
کرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 2522 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). قریه ای است به زنجان و این قریه مولد ابن الحسین احمدبن فارس بن زکریا الزهراوی الکرسفی است . رجوع به...
-
کرسف
لغتنامه دهخدا
کرسف . [ ک ُ س ُ ] (ع اِ) کرسوف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پنبه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واحد آن کرسفة است . (از اقرب الموارد). || لیقه ٔ دوات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || لته ٔ حیض . (ناظم ا...
-
کرسف
فرهنگ فارسی معین
(کَ س ) (اِ.) کرفس .
-
واژههای مشابه
-
باری کرسف
لغتنامه دهخدا
باری کرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهداردهار بخش قمصر شهرستان کاشان که در 60 هزارگزی شمال باختری قمصر سر راه فرعی کاشان به مشهداردهار واقع است . آبش از قنات . محصولش غلات ، حبوبات ، میوه جات . شغل مردمش زراعت ، گله داری صنایع دستی زنان ...
-
جستوجو در متن
-
کرسب
لغتنامه دهخدا
کرسب .[ ک َ س َ ] (اِ) کَرسَف . أسالیون . (یادداشت مؤلف ). کرسپ . کرسف . کرشف . کرفس .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس و اسالیون شود.
-
تکرسف
لغتنامه دهخدا
تکرسف . [ ت َ ک َ س ُ] (ع مص ) درآمدن بعض چیزی در بعض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مطاوع کرسف . (اقرب الموارد). رجوع به کرسف شود.
-
اسف
لغتنامه دهخدا
اسف . [ اَ / َ-َس ْ ] (پسوند) َ-َسْف . مزید مؤخر بعض امکنه : کرسف . جوسف .
-
کرسوف
لغتنامه دهخدا
کرسوف . [ ک ُ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کُرسُف . (ترجمه ٔ ابن البیطار ج 1 ص 107). کُرفُس . (یادداشت مؤلف ). قطن .مؤنث آن کرسوفه است . (از اقرب الموارد). || لیقه ٔ دوات . (ناظم الاطباء). رجوع به کرسف شود.
-
سهرورد
لغتنامه دهخدا
سهرورد. [ س ُ رَ وَ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش قیدار شهرستان زنجان و آن در قسمت مرکزی بخش در دره و دامنه های جنوبی کوه قیدار واقع است و مرکب است از 25 آبادی بزرگ و کوچک که حدود 12000 تن سکنه دارد. مرکز دهستان قصبه ٔ کرسف است . سابقاً شهری کوچک بود....
-
اسپ
لغتنامه دهخدا
اسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . طهماسپ . گشسپ . بانوگشسپ . آذرگشسپ . همدان گشسپ (فردوسی ). برجاسپ . اخواسپ (فردوسی ). زراسپ...
-
لیقة
لغتنامه دهخدا
لیقة. [ ق َ ] (ع اِ) آنچه در دوات نهند از لاس و موی وجز آن . (منتهی الارب ). ریقه . صوف و مانند آن که در دوات کنند. پشم یا ابریشم که در دوات بود. (السامی فی الاسامی ). سفت . صوف دویت . (زمخشری ). آنچه از نخ یا ابریشم و جز آن در دوات نهند و بر آن مرکب...
-
کرفس
لغتنامه دهخدا
کرفس . [ ک َ رَ ] (اِ) کلفس . کرسب . کرسف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) . اجمود. (یادداشت مؤلف ). رستنیی باشد که از آن ترشی سازند یعنی در میان سرکه اندازند و خورند و گویند تخم آن شهوت مردان و زنان را برانگیزاند و از این جهت است که زنانی را که بچه شیر ده...