کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرس
/kers/
معنی
۱. اصل.
۲. گروه؛ تودۀ چیزی.
۳. تودۀ سرگین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
course
-
جستوجوی دقیق
-
کرس
لغتنامه دهخدا
کرس . [ ک ِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای یمامه . (از معجم البلدان ).
-
کرس
لغتنامه دهخدا
کرس . [ ک ِ ] (ع اِ) خانه های مردم مجتمع و فراهم آمده ٔ درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گروهی از مردم . ج ، اَکراس . جج ، اَکارِس . (منتهی الارب ). جماعت از هرچه باشد. ج ، اکراس . جج ، اکارس ، اکاریس . (از اقرب الموارد). || خانه ای...
-
کرس
لغتنامه دهخدا
کرس . [ ک ُ ] (اِخ ) جزیره ای است در دریای مدیترانه ٔ مرکزی در مغرب شبه جزیره ٔ ایتالیا، مساحت آن 8722 کیلومتر مربع و نزدیک به 300هزار تن جمعیت دارد. پایتخت آن آژاکسیو و از شهرهای مهم آن باستیا و کرت و سارتن را می توان نام برد.
-
کرس
لغتنامه دهخدا
کرس . [ ک ُ رَ ] (اِ) چرک و شوخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چرک و ریم اندام باشد و بعضی به ضم اول و ثانی دانسته اند. (از برهان ).ریم و چرک بر تن و جامه . (صحاح الفرس ) : سر بتاب از حسد وگفته ٔ پر مکر و فریب برکش از گردنت این جامه ٔ پر کرس و کریب . ناصرخ...
-
کرس
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمع: اکراس] [قدیمی] kers ۱. اصل.۲. گروه؛ تودۀ چیزی.۳. تودۀ سرگین.
-
کرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ کورس، کرسه› [قدیمی] kor[a,o]s چرک جامه یا بدن؛ چرک.
-
کرس
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) موی پیچیده و پُرشکن . کُرسه و گروس هم گفته شده .
-
کرس
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) چرک ، چرک لباس یا بدن .
-
کرس
دیکشنری عربی به فارسی
اهدا کردن , اختصاص دادن , وقف کردن , پيشکش , فدا کردن
-
واژههای مشابه
-
کَرْسُ
لهجه و گویش بختیاری
karso گُل پر، نام گیاهى که گلبرگ آن را به سبب عطر و طعم خوب به کباب و انار و برخى خوردنىهاى دیگر افزایند.
-
کَرس
لهجه و گویش تهرانی
کسر
-
مرکم کرس
واژهنامه آزاد
(لُری) آرنج من روی چیزی کشیده شد.
-
واژههای همآوا
-
کرص
لغتنامه دهخدا
کرص . [ ک َ ] (ع مص ) کریص . کوبیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و گفته اند فشردن با دست و منه : الکریص من الطراثیت یدق فیکرص بالید؛ ای یعصر. (از اقرب الموارد). آمیختن چیزی را. (ناظم الاطباء). آمیختن خرما را. (از اقرب الموارد). با خرما آمیختن ...