کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کردگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کردگار
/kerd[e]gār/
معنی
۱. انجامدهنده؛ فعال.
۲. از نامهای خداوند.
۳. (قید) [قدیمی] بهعمد؛ عمداً: ◻︎ نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی: ۵۰۱).
۴. [قدیمی] آفریننده؛ خالق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفریدگار، آفریننده، خالق، خدا
دیکشنری
God
-
جستوجوی دقیق
-
کردگار
لغتنامه دهخدا
کردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه ). || بسیار عمل کننده . فعال . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) نام خدای تعالی . (صحاح ...
-
کردگار
واژگان مترادف و متضاد
آفریدگار، آفریننده، خالق، خدا
-
کردگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kerd[e]gār ۱. انجامدهنده؛ فعال.۲. از نامهای خداوند.۳. (قید) [قدیمی] بهعمد؛ عمداً: ◻︎ نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی: ۵۰۱).۴. [قدیمی] آفریننده؛ خالق.
-
کردگار
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (ص .) 1 - بسیار کننده ، فعال . 2 - دانسته و عمداً. 3 - یکی از نام های خداوند متعال .
-
واژههای مشابه
-
خانه ٔ کردگار
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ کردگار. [ ن ِ ی ِ ک ِ دِ ] (اِخ ) بیت اﷲ. کعبه : زمین جای آرام هر آدمی است همان خانه ٔ کردگار از زمی است .اسدی .
-
جستوجو در متن
-
کردگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ کردگار] [قدیمی] kerdgar = کردگار
-
کردگاز
لغتنامه دهخدا
کردگاز. [ ک ِ دِ ] (اِخ ) بمعنی کردگار است که نام خدای تعالی باشد. (برهان ). باریتعالی . (آنندراج ). رجوع به کردگار شود. || (ق ) دانسته . عمداً. (برهان ) (آنندراج ). مصحف کردگار. رجوع به کردگار شود.
-
کردگی
لغتنامه دهخدا
کردگی . [ ک َ دَ/ دِ ] (حامص ) عاملیت . فاعلیت . کنندگی : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار.اسدی (گرشاسبنامه ).
-
آفریدگار
واژگان مترادف و متضاد
آفریننده، الله، ایزد، پروردگار، خالق، خدا، دادار، رب، کردگار، موجد، یزدان ≠ مخلوق
-
پروردگار
واژگان مترادف و متضاد
آفریدگار، الله، ایزد، جانآفرین، خدا، دادار، رب، کردگار، یزدان ≠ بنده، عبد
-
گار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) gār به آخر بن ماضی یا مضارع بعضی از فعلها میپیوندد و صفت میسازد: آفریدگار، آمرزگار، پروردگار، کردگار، آموزگار، سازگار، طلبگار.
-
گنبد مدور
لغتنامه دهخدا
گنبد مدور. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بررس که کردگار چرا کرده ست این گنبد مدور خضرا را.ناصرخسرو.
-
خداوند
واژگان مترادف و متضاد
۱. خدا، دادار، خالق، کردگار ۲. صاحب، مالک ۳. بزرگ، ذیحق، سرور، صاحباختیار، مولا، ولی ≠ بنده ۴. پروردگار، رب، یزدان