کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرده بان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کرده کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kardekār کارکرده؛ کارآزموده؛ مجرب؛ کاردان: ◻︎ جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر / عفریت کردهکار و تو ز او کردهکارتر (دقیقی: ۹۹).
-
گم کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gomkarde ۱. ازدستداده.۲. [قدیمی] نابودکرده.
-
infusion
دمکرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] محلول رقیق حاوی اجزای حلپذیر گیاهان دارویی
-
تحصیل کرده
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارای سواد و آموزش عالی .
-
دم کرده
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دِ) (اِمر.) هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود.
-
نم کرده
فرهنگ فارسی معین
(نَ. کَ دِ) (ص مف .) 1 - رطوبت کشیده ، اندکی آب زده . 2 - (کن .) (عا.) رفیقه ، معشوقه .
-
نظر کرده
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) (عا.) مورد توجه و عنایت درگاه الوهیت واقع شده .
-
آب کرده
لغتنامه دهخدا
آب کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) محلول : قند آب کرده . || مذاب : قلعی آب کرده .
-
غاژ کرده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) پنبه یا پشم زده و مهیا برای رشتن .
-
کرده کار
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مر.) کارآزموده و باتجربه .
-
آماده کرده
لغتنامه دهخدا
آماده کرده . [ دَ / دِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ساخته . مُعَدّ.
-
تب کرده
لغتنامه دهخدا
تب کرده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار : ولی تب کرده را حلوا چشیدن نیرزد سالها صفرا کشیدن . نظامی .باز تب کرده را درآمد تاب رغبتم تازه شد به بوس و شراب . نظامی .رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تحصیل کرده
لغتنامه دهخدا
تحصیل کرده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شخص عالم و با قاعده درس خوانده . (فرهنگ نظام ).
-
تولک کرده
لغتنامه دهخدا
تولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
-
تاراج کرده
لغتنامه دهخدا
تاراج کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غارت شده . چپاول شده : خواسته تاراج کرده ، سودهایت بر زیان لشکرت همواره یافه ، چون رمه رفته شبان . رودکی (در مقام نفرین ).رجوع به تاراج شود.