کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرده بان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نفرین کرده
لغتنامه دهخدا
نفرین کرده . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رجیم . (از ترجمان القرآن ). ملعون . (از مهذب الاسماء). نفرین شده . (یادداشت مؤلف ).
-
نم کرده
لغتنامه دهخدا
نم کرده . [ ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . آب زده . || در تداول ، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد؛ همیشه چند تن در انتظار و به فرمان اویند.
-
نشان کرده
لغتنامه دهخدا
نشان کرده . [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) علامت گذاشته شده . علامتی که برای تعیین مرز و سرحد می گذارند : همی راند با لشکر رزم سازکه پیکار جوید ابا خوشنوازنشانی که بهرام یل کرده بودز پستی بلندی برآورده بودنوشته یکی عهد شاهنشهان که از ترک و ایرانیان...
-
نهان کرده
لغتنامه دهخدا
نهان کرده . [ ن ِ / ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخفی . مختفی . مکتوم . || مخزون . اندوخته : نهان کرده دینار فرشیدوردبه درویش ده تا نماند به درد.فردوسی .
-
نیلاب کرده
لغتنامه دهخدا
نیلاب کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به رنگ نیلی درآورده . (فرهنگ فارسی معین ).- چادر نیلاب کرده ؛ کنایه از آسمان . (فرهنگ فارسی معین ) : نام مردی کی نشیند بر تو تا از روی طمعچون زنان در زیر این نیلاب کرده چادری .خاقانی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
تحصیل کرده
فرهنگ واژههای سره
فرهیخته، دانش اندوخته
-
جلب کرده
فرهنگ واژههای سره
کشیده
-
زیان کرده
لغتنامه دهخدا
زیان کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خاسر. متضرر. مغبون . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
شوی کرده
لغتنامه دهخدا
شوی کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شوهرکرده . دختری که شوهر گزیده باشد : ور صد هزار عذر بگوئی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری .سعدی .
-
فرامش کرده
لغتنامه دهخدا
فرامش کرده . [ ف َ م ُ ک َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) ازیادرفته . فراموش شده : ز بس کآرد به یاد آن سیمتن رافرامش کرده خواهد خویشتن را. نظامی .و رجوع به فرامش شود.
-
نیم کرده
لغتنامه دهخدا
نیم کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتمام مانده . کاری به پایان نرسیده . نیم کاره : اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی ... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کرده ٔ آن پادشاه تمام کردی ... گفتی بر ...
-
نیمه کرده
لغتنامه دهخدا
نیمه کرده . [م َ / م ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به دو نیم شده . (ناظم الاطباء). از وسط نصف کرده . دو نیمه کرده . (ناظم الاطباء). || تا نصف پر شده . (ناظم الاطباء).
-
هفت کرده
لغتنامه دهخدا
هفت کرده . [ هََ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آرایش کرده . آراسته . دارای آرایش کامل . هرهفت کرده : سحرگه این عروس هفت کرده برون آمد به ناز از پشت پرده . نظامی .رجوع به هرهفت کرده شود.
-
هرهفت کرده
لغتنامه دهخدا
هرهفت کرده . [ هََ هََ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آراسته . به زر و زیور و دیگر آلات آرایش یافته . در تداول امروز هفت قلم آرایش کرده : عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب کعبه را هرهفت کرده هفت مردان دیده اند. خاقانی .چون تو هرهفت کرده آیی حوربر تو هر...
-
یراق کرده
لغتنامه دهخدا
یراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.