کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرده
/karde/
معنی
۱. انجامیافته.
۲. [قدیمی] مخلوق؛ آفریده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
deed, done, doing
-
جستوجوی دقیق
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده . [ ] (اِخ )از رستاق قاسان رستاق خوی است . (تاریخ قم ص 118).
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده . [ ک َ دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از مصدر کردن . || بجاآورده . انجام داده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل ناکرده . (فرهنگ فارسی معین ). اداشده . (ناظم الاطباء). انجام گرفته : فال کرده کار کرده بود. (تاریخ سیستان ).بر عفو مکن تکیه که هر...
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده . [ ک ِ دَ / دِ ] (اِ) نام فارسی جَرذَق و آن نان ستبر است . (از المعرب ص 95 و 115). و جرذق و کرده هر دو معرب ِ گرده است . رجوع به گرده شود. || هر یک از فصول ویسپرد. کَرت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرت و ویسپرد شود.
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده . [ ک ُ دَ ] (معرب ،اِ) یک کرد از زمین زراعت کرده . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فارسی است . (از اقرب الموارد). کرد زمین . ج ، کُرد. (مهذب الاسماء). رجوع به کرد شود.
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) گوسفندچران .شبان . کرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرد شود.
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده .[ ک َ دَ / دِ ] (اِ) نیزه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء).
-
کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) karde ۱. انجامیافته.۲. [قدیمی] مخلوق؛ آفریده.
-
کرده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) 1 - انجام داده ، پرداخته . 2 - ساخته شده .
-
واژههای مشابه
-
نم کرده و دم کرده
فرهنگ گنجواژه
افراد نورچشمی.
-
عرق کرده
لغتنامه دهخدا
عرق کرده . [ ع َ رَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آن که عرق از بدنش جاری شده باشد. خوی کرده . (فرهنگ فارسی معین ). خوی آورده : ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحرراست چون عارض گلگون عرق کرده ٔ یار. سعدی .نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا خجل گشتم از شیخ کو...
-
گم کرده
لغتنامه دهخدا
گم کرده . [ گ ُ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) از دست داده . مفقود : همی گشت بر گرد آن مرغزارکه یابد نشانی ز گم کرده یار. فردوسی .بوی پیراهن گم کرده ٔ خود میشنوم گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم . سعدی (بدایع).دل گم کرده در این شهر نه من میجویم هیچکس نیس...
-
گنه کرده
لغتنامه دهخدا
گنه کرده . [ گ ُ ن َه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گناه کرده . تقصیرکرده . مقصر. عاصی : مگر کآتش تیز پیدا کندگنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی .ز گفت ِ گذشته پشیمان شدندگنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی .گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آو...
-
گیتی کرده
لغتنامه دهخدا
گیتی کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کرده شده از گیتی . به وجودآمده از گیتی . || کنایه از بشر و اولاد آدم باشد. (از ناظم الاطباء).
-
کرده داشتن
لغتنامه دهخدا
کرده داشتن . [ ک َ دَ /دِ ت َ ] (مص مرکب ) عملی را انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : تا دایره بجای خویش بازآید کره کرده دار. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین ). اگر او را سه پاره کرده داری . (التفهیم از فرهنگ فارسی معین ).