کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کربلایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کربلایی
/karbalāy(')i/
معنی
۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است.
۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.
۳. (صفت نسبی) تهیهشده در کربلا.
۴. (صفت نسبی) از مردم کربلا.
۵. (صفت نسبی) مربوط به کربلا.
۶. (اسم) [قدیمی] نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کربلایی
لغتنامه دهخدا
کربلایی . [ ک َ ب َ ] (ص نسبی ) کربلائی . منسوب به کربلاء. || اهل کربلا. از مردم کربلا. || کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. || عنوانی که روستاییان و عامه را دهند. (فرهنگ فارسی معین ). مخاطبه ای عامه ٔ مردم را آنجا که نام او ندانند و عنوان «آقا» و غیر...
-
کربلایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به کربلا، از شهرهای عراق که مرقد حسینبن علی در آنجا قرار دارد) karbalāy(')i ۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است.۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.۳. (صفت نسبی) تهیهشده در کربلا.۴. (صفت نسبی) از ...
-
کربلایی
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به کربلا. 2 - کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. 3 - عنوانی که روستاییان و عامه را دهند.
-
جستوجو در متن
-
burgality
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کربلایی
-
curbline
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کربلایی
-
آکبلای
لهجه و گویش تهرانی
کربلایی
-
کبلایی
لهجه و گویش تهرانی
کربلایی
-
کربلائی
لغتنامه دهخدا
کربلائی . [ ک َ ب َ ] (ص نسبی ) کربلایی . منسوب به کربلاء. رجوع به کربلایی شود.
-
کَل
لهجه و گویش تهرانی
کربلایی:()ممد،()علی،()حسین
-
کبلا
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (ص نسب .) (عا.) کربلایی .
-
کبلائی
لغتنامه دهخدا
کبلائی . [ ک َ ] (ص نسبی )در تداول عامه مخفف کربلائی . (یادداشت مؤلف ). آنکه به کربلا سفر کرده باشد. کبلای . رجوع به کربلایی شود.
-
کل فتاح
لغتنامه دهخدا
کل فتاح . [ ک َ ف َت ْ تا ] (ص مرکب ) (شاید مخفف کربلایی فتاح ) سخت احمق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
حسن یوسف
لغتنامه دهخدا
حسن یوسف . [ ح َ س َ س ُ ] (اِخ ) ابن احمد اخباری کربلایی . کتابخانه ای در کربلا داشت و در 1354 هَ . ق . درگذشت .
-
حسنعلی
لغتنامه دهخدا
حسنعلی . [ ح َ س َ ع َ ] (اِخ ) ادیب بن حسینعلی همدانی کربلایی . درگذشته ٔ 1327 هَ . ق . او راست : انیس المحبین . (ذریعه ج 2 ص 465).