کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کربز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کربز
/korboz/
معنی
خیار دراز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کربز
لغتنامه دهخدا
کربز. [ ک ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) خیار بزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیار دراز. (ناظم الاطباء).
-
کربز
لغتنامه دهخدا
کربز. [ ک ِ ب ِ / ک ُ ب ُ ] (اِ) خیار دراز را گویند و به عربی قثاءالحمار خوانند. (برهان ) . خیار دراز. (ناظم الاطباء). خیار چنبر. (یادداشت مؤلف ).
-
کربز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کربزه› (زیستشناسی) korboz خیار دراز.
-
جستوجو در متن
-
جربز
لغتنامه دهخدا
جربز. [ ج ُ ب ُ ] (معرب ، ص ) معرب کربز. یقال للرجل الخب : کربز و جربز. (از الجماهر ص 51). کربز. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). کربز. زیرک . (دهار). فریبنده . معرب کربز. (منتهی الارب ). فریبنده ٔ خبیث و این معرب کرپز است . (آنندراج ) (از قطر المحیط). جو...
-
عفری
لغتنامه دهخدا
عفری . [ ع ِ ری ی ] (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث منکر. (اقرب الموارد).
-
عفریت
لغتنامه دهخدا
عفریت . [ ع َ ] (ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
-
زباوان
لغتنامه دهخدا
زباوان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) دو مرغزارند مر آل عبداﷲبن عامری کُربُز را.(منتهی الارب ). رجوع به تاج العروس ذیل «زبب » شود.
-
خابث
لغتنامه دهخدا
خابث . [ ب ِ ] (ع ص ) بلایه ٔ کربز. (منتهی الارب ). الردی الخداع . (اقرب الموارد). || ناپاک و پلید. || بدکار. || فرومایه . || غدار. (ناظم الاطباء).
-
عفراة
لغتنامه دهخدا
عفراة. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد پلید کربز. || (اِ) موی میانه ٔ سر. (منتهی الارب ). تک مویهایی که در وسط سر روییده باشد. (از اقرب الموارد). || به معنی عفریة است در انسان و خروس . (از اقرب الموارد). رجوع به عفریة شود.
-
عفرنیة
لغتنامه دهخدا
عفرنیة. [ ع ُ ف َ ی َ ] (ع ص ) مرد خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث منکر. (اقرب الموارد). || (اِ) موی میانه ٔ سر. (منتهی الارب ). تک مویهایی که در وسط سر روئیده باشد. (از اقرب الموارد).
-
عفر
لغتنامه دهخدا
عفر. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث و منکر. (اقرب الموارد).مردم سخت بد. (دهار). || اسد عفر؛ شیر درشت . (منتهی الارب ). شیر سخت و شدید. (از اقرب الموارد). || (اِ) خوک نر، یا عام است ، یا بچه ٔ خوک . (منتهی الارب ) (از اقرب المو...
-
اروی
لغتنامه دهخدا
اروی . [ اَ وا ](اِخ ) بنت کربز والده ٔ خلیفه ٔ سوم و ولیدبن عقبه ٔ صحابی و دختر ام ّحکیم بیضا بنت عبدالمطلب یعنی دختر خاله ٔ رسول اﷲ (ص ). صحابیه است . (قاموس الاعلام ترکی ). وعثمان را بدین مناسبت ابن اروی گویند. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ...
-
جربزة
لغتنامه دهخدا
جربزة. [ ج َ ب َ زَ ] (ع مص ) کربز گردیدن . (منتهی الارب ). || فریبندگی و بازندگی و مقابل آن بلاهت است و وسط هر دو حکمت چنانچه در علم اخلاق مبین شده است . (از آنندراج ). فریفتن و گول زدن . (دزی ج 1 ص 181). || رفتن . || منقبض شدن . || ساقط گردیدن .(از...
-
جربزة
لغتنامه دهخدا
جربزة. [ ج ُ ب ُ زَ ] (معرب ، اِمص ) جربزه . کربزی . (یادداشت مؤلف ). || استعداد اداره کردن کار یا افراد مؤسسه یا اداره ای ، معرب از کربز و کربزی فارسی . (یادداشت مؤلف ). || فریبندگی . خباثت . (یادداشت مؤلف ).- باجربزه ؛ در تداول عوام ، یعنی آن ...