کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرانه
/karane/
معنی
۱. ساحل؛ کنار.
۲. طرف؛ سو.
۳. [قدیمی] انتها؛ پایان: ◻︎ خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیهٴ عشق را کرانه پدید (حافظ: ۴۶۴).
〈 کرانه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. به پایان رساندن.
۲. (مصدر لازم) [مجاز] منحرف شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جانب، جهت، طرف
۲. افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض
۳. گوشه
۴. ناحیه
دیکشنری
beach, coast, edge, end, front, frontage, sand, seacoast, seashore, shore, strand, waterfront, waterside
-
جستوجوی دقیق
-
کرانه
لغتنامه دهخدا
کرانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کران باشد که کنار است . (برهان ). طرف . جانب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (ترجمان القرآن ). حاشیه . (یادداشت مؤلف ). کناره . (صحاح الفرس ). گوشه . مقابل میانه . شفا.حرف . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مؤلف ). خ...
-
کرانه
فرهنگ نامها
(تلفظ: karāne) ساحل ، کنار ، کران .
-
کرانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جانب، جهت، طرف ۲. افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض ۳. گوشه ۴. ناحیه
-
کرانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← ساحل
-
کرانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) karane ۱. ساحل؛ کنار.۲. طرف؛ سو.۳. [قدیمی] انتها؛ پایان: ◻︎ خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیهٴ عشق را کرانه پدید (حافظ: ۴۶۴).〈 کرانه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. به پایان رساندن.۲. (مصدر لازم) [مجاز] منحرف شدن.
-
کرانه
فرهنگ فارسی معین
(کَ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنار، لب ساحل . 2 - پایان .
-
کرانه
دیکشنری فارسی به عربی
شاطي
-
واژههای مشابه
-
کرانه جستن
لغتنامه دهخدا
کرانه جستن . [ ک َ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کرانه گرفتن . کرانه کردن . دوری جستن : خبر نداری کز بس کرانه جویی و کبرمیان جانم بیرحم وار بگسستی . خاقانی .رجوع به کرانه گرفتن و کرانه کردن شود.
-
کرانه داشتن
لغتنامه دهخدا
کرانه داشتن . [ ک َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) بر کنار بودن .بر ساحل جای داشتن . دور از میانه بودن : کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب نهنگ عشق توام در میانه بازآورد.خاقانی .
-
کرانه شدن
لغتنامه دهخدا
کرانه شدن . [ ک َ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . (یادداشت مؤلف ) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. (تاریخ بیهقی ). زندگانی شما به...
-
کرانه کردن
لغتنامه دهخدا
کرانه کردن . [ ک َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به انتها رسانیدن . (یادداشت مؤلف ).- روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ام به حیله رو...
-
کرانه گرفتن
لغتنامه دهخدا
کرانه گرفتن . [ ک َ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اعتزال جستن . عزلت گزیدن . (یادداشت مؤلف ). کرانه کردن . کرانه جستن : چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دوستان من اندر تو گشت راست . فرخی .زین جفته خوری کرانه گیردبا جفت خود آشیانه گیرد. نظا...
-
کرانه گزیدن
لغتنامه دهخدا
کرانه گزیدن . [ ک َ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دوری جستن : ز خاقان کرانه گزیدی سزیدکه رای تو آزادگان را گزید.فردوسی .
-
کرانه یافتن
لغتنامه دهخدا
کرانه یافتن . [ ک َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) نهایت و پایان به دست آوردن . حد و انتها یافتن . به کناره رسیدن . فارغ شدن : کس از خواست یزدان کرانه نیافت ز کار زمانه بهانه نیافت .فردوسی .