کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرامند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرامند
/kerāmand/
معنی
باقدر و قیمت؛ مهم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
consequential, considerable, hasty, important, momentous, significant
-
جستوجوی دقیق
-
کرامند
لغتنامه دهخدا
کرامند. [ ک ِ م َ ] (ص مرکب ) ظاهراً از: کری ، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف ). نجیب . جوانمرد. باهمت . (ناظم الاطباء). || با قدرو قیمت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده . ا...
-
کرامند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] kerāmand باقدر و قیمت؛ مهم.
-
کرامند
فرهنگ فارسی معین
(کِ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - باقدر و قیمت . 2 - بااهمیت ، مهم .
-
جستوجو در متن
-
مهم
فرهنگ واژههای سره
کرامند، برجسته، مِهند، مهین
-
گرامند
لغتنامه دهخدا
گرامند. [ گ ِ م َ ] (ص ) در بعض کتب از جمله حبیب السیر دیده میشود به گمان من غلط کاتب است و اصل با کاف تازی است . رجوع به کری کردن ، کری نکردن و کرامند شود.
-
کرامت یاب
لغتنامه دهخدا
کرامت یاب . [ ک َ م َ ] (نف مرکب ) کرامت یابنده . بزرگواری و عزت و نواخت و توقیر یابنده : صاحب عادل کبیر کریم که کرامند از او کرامت یاب .سوزنی .
-
چاهه
لغتنامه دهخدا
چاهه . [ هََ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد:«قریه ای است از قرای طوس خراسان و در آنجا رباطی است که آن را رباط چاهه و رباط فردوسی نیز نامند. و درتاریخ حافظ ابرو مسطور است که چون حکیم ابوالقاسم فردوسی شاهنامه را به امر سلطان محمود تمام کرد و سلطان ا...
-
حبیب اﷲ ساوجی
لغتنامه دهخدا
حبیب اﷲ ساوجی . [ ح َ بُل ْ لاهَِ وَ ] (اِخ ) کریم الدین خواجه ... پیش کار انیس الحضرة دورمش خان لله ٔ سام میرزا صفوی والی خراسان . وی به سال 927 هَ .ق . به اتفاق سام میرزا به وزارت خراسان آمد. خوندمیر در حبیب السیر آرد که : وی حامل منشور حکومت خراسا...
-
اخطب
لغتنامه دهخدا
اخطب . [ اَ طَ ] (اِخ ) عبداﷲ. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمود و خواجه در آن منصب بتمکن تمام و استظهار مالا کلام دخل کرد و به اندک زمانی ریاض جاه و جلا...