کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کدو زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چنار و کدو
لغتنامه دهخدا
چنار و کدو. [ چ َ / چ ِ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از تباین و عدم تناسب دو چیز یا دو شخص . کنایه از اختلاف و مباینتی که میان دو چیز یا دو شخص نامتناسب در صورت یا معنی وجود دارد.- امثال : بدخواه تو خود را به بزرگی چو تو داند .لیکن مثل است...
-
مسما(بادمجان/کدو)
لهجه و گویش تهرانی
سرخ کرده
-
کال و کدو
فرهنگ گنجواژه
خام و سخت، نارس و ناپخته.
-
جستوجو در متن
-
بادزده
لغتنامه دهخدا
بادزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت زده . آسیب رسیده . تباه شده در اثر وزیدن باد گرم در تنه و بته ٔ خود چون خیار و کدو: خیار و بادنجان بادزده و امثال آن . رجوع به بادزدگی و باد زدن شود.
-
سرخ کردن
لغتنامه دهخدا
سرخ کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنگ سرخ درآوردن . چیزی را رنگ سرخ زدن . || گوشت یا سبزی وجز آن را با روغن داغ برشته کردن . بریان کردن گوشت و بادنجان و کدو و امثال آن را در روغن : ... بپزند و عدس را سرخ کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
گوی بازی
لغتنامه دهخدا
گوی بازی . (حامص مرکب ) عمل گوی باز. کار گوی باز. گوی باختن . بازی کردن با گوی : پس از چه رسد سرفرازی مراچو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی .در این روز به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند. (تاریخ قم ص 248).
-
زدن
لغتنامه دهخدا
زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب...
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دَب ْ ب َ ] (ع اِ)کدو. || خنور روغن . (منتهی الارب ). رجوع به دبه مأخوذ از تازی در ماده ٔ بعد شود. || آوندیست تخم را. || تل ریگ . || ریگ توده ٔ سرخ . || ریگ مستوی . || زمین هموار. || یکبار نرم گام زدن . (اسم است مرة را از دَبیب ). ج ، دِباب ....
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دَب ْ ب َ ] (ع اِ)کدو. (از منتهی الارب ). || خنور روغن . (ازمنتهی الارب ). ظرف روغن . آوند روغن . روغن دان . || ظرف باروت . جای باروت رجوع به دبه شود. || آوندی است تخم را. || آوندی است از آبگینه بشکل مرغابی . || تل ریگ . || ریگ توده ٔ سرخ . ||...
-
سبو
لغتنامه دهخدا
سبو. [ س ُ / س َ ] (اِ) سبوی . در گویش خوانساری سو (سبوی بزرگ )،گیلکی «سوبو» ، تهرانی «سبو» . آوندی سفالین و دسته دار که در آن آب و شراب و جز آن ریزند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آوند آب . (غیاث ). از قدیم الایام تا بحال این ظرف را مخصوص برای بردن...
-
شلغم
لغتنامه دهخدا
شلغم . [ ش َ غ َ ] (اِ) ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل و مأکول ولذیذ و بیشتر در آشها داخل کنند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ صلیبیان که دارای ریشه ٔ غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. نباتی است دوساله ، یعنی در سال دوم کشت گل میدهد. برگهای...
-
صحن
لغتنامه دهخدا
صحن . [ ص َ ] (ع اِ)میان سرای و ساحت آن . قَرعاء. (منتهی الارب ). میان سرای . (مهذب الاسماء). صحن خانه . صحن سرای . باعة الدّار. (منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، صُحون : صفه سخت و بلند و پهناور خرد بالا مشرف بر باغ و در پیش حوض بزرگ و صحنی فراخ . (تاریخ...
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک ِ ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غالباً دراز و باریک آبی و خاکی و هم آنچه بدین صفت ماند و در معده ٔ آدمی و دیگر جانوران نیز پیدا شود و هم آنچه مردار...
-
آتش
لغتنامه دهخدا
آتش . [ ت َ ] (اِ) (از زندی آترس ، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش ، خورنده ٔ قربانی ؛ از: هوت ، قربانی + آش ، خورنده ) یکی از عناصر اربعه ٔ قدما و آن حرارت توأم با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید چون چوب و ذغال و امثال آن . آذر. آدر. ورزم . ...
-
فکندن
لغتنامه دهخدا
فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص ) افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). انداختن . پرتاب کردن : گر کس بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی به فلاخن . رودکی . سخن بفکند منبر و دار راز سوراخ بیرون کشد مار را. بوشکور.گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر ...