کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کدخدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کدخدا
/kadxodā/
معنی
۱. بزرگ ده و محله؛ دهدار.
۲. [قدیمی] صاحب و بزرگ خانه.
۳. [قدیمی] شوهر.
۴. [قدیمی] مرد زندار.
۵. [قدیمی] رئیس قبیله.
۶. [قدیمی] پادشاه: ◻︎ که خود چون شد او بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای (فردوسی: ۱/۲۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دهبان، دهخدا، دهدار، کدیور
۲. پیشکار، مباشر
۳. صاحبخانه
۴. شوهر، مرد، همسر
۵. ریشسفید
۶. رئیس، متصدی ≠ کدبانو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کدخدا
لغتنامه دهخدا
کدخدا. [ ک َخ ُ ] (اِ مرکب ) کدخدای . صاحب خانه باشد چه کد بمعنی خانه و خدا بمعنی صاحب ومالک آمده است . (برهان ) (از جهانگیری ) : به نزدیک مهمان شد آن پاک رای همی برد خوان از پسش کدخدای . فردوسی .خانه ٔ محمود را مسعود باید کدخدای خانه ٔ شیر عرین را ک...
-
کدخدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهبان، دهخدا، دهدار، کدیور ۲. پیشکار، مباشر ۳. صاحبخانه ۴. شوهر، مرد، همسر ۵. ریشسفید ۶. رئیس، متصدی ≠ کدبانو
-
کدخدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: katakxvatāy] ‹ کدخدای، کتخدا› kadxodā ۱. بزرگ ده و محله؛ دهدار.۲. [قدیمی] صاحب و بزرگ خانه.۳. [قدیمی] شوهر.۴. [قدیمی] مرد زندار.۵. [قدیمی] رئیس قبیله.۶. [قدیمی] پادشاه: ◻︎ که خود چون شد او بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخ...
-
کدخدا
فرهنگ فارسی معین
(کَ خُ) (ص مر.) 1 - بزرگ ده ، رییس . 2 - مرد زن گرفته و عروسی کرده .
-
کدخدا
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
کدخدا
لهجه و گویش تهرانی
رئیس صنف،مثلا کد خدا ی نانواها/رییس ده،روستایی/داماد
-
کدخدا
لهجه و گویش تهرانی
رییس صنف:()ی کله پز ها
-
واژههای مشابه
-
کدخدا ا
لغتنامه دهخدا
کدخدا ا. [ ک َ خ ُ اَ ل ْ لاه ] (اِخ )تیره ای از ایل بیرانوند از طوایف بالا گریوه و هرو در پیشکوه لرستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
-
کدخدا حسینی
لغتنامه دهخدا
کدخدا حسینی . [ ک َ خ ُ ح ُ س َ ] (اِ مرکب ) قسمی خربزه . (یادداشت مؤلف ). قسمی خربزه که در حوالی و اطراف تهران و ورامین کارند.
-
کدخدا شدن
لغتنامه دهخدا
کدخدا شدن . [ ک َ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زن گرفتن . تأهل کردن . بَضع. (یادداشت مؤلف ). شوهر شدن : چنان کودک نارسیده بجای یکی زن گزین کردو شد کدخدای . فردوسی . || با زن باکره آرمیدن شوی . (یادداشت مؤلف ).- کدخدا شدن داماد ؛ برداشتن شوی بکارت زن را...
-
کدخدا کردن
لغتنامه دهخدا
کدخدا کردن . [ ک َ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کدخدا قرار دادن . || داماد کردن . عریضه ٔ اخلاص آیین بخدمت اشرف نوشته چون در هرات پسرش را کدخدا می کرد طوی الوشی ارسال داشته بود. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
-
کدخدا مردعلی
لغتنامه دهخدا
کدخدا مردعلی . [ ک َ خ ُ م َ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند است از طوایف بالا گریوه و هرو در پیشکوه لرستان که با تیره ٔ کدخدا ملا اسداﷲ رویهم 70 خانوارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
-
کدخدا ملااسدا
لغتنامه دهخدا
کدخدا ملااسدا. [ ک َ خ ُ م ُل ْ لااَ س َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به کدخدا مردعلی شود.
-
کدخدا منش
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kadxodāmaneš آنکه مانند کدخدایان رفتار میکند.