کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کج و سنگین راه رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کج و سنگین راه رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
تمايل
-
واژههای مشابه
-
کج سری
لغتنامه دهخدا
کج سری . [ ک َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت کج سر. سوء سلوک . بدسری . بدرفتاری . (یادداشت مؤلف ): بنای کج سری را با شوهر خود گذاشت . (از یادداشت مؤلف ).
-
کج شدن
لغتنامه دهخدا
کج شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میل کردن . به یکسوگرائیدن . خمیدن : تعرج ، کج شدن بنا. (منتهی الارب ).
-
کج گردن
لغتنامه دهخدا
کج گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) که گردن کج دارد. اَحدَل . حَدلاء. (یادداشت مؤلف ). || ذلیل . توسری خور. مظلوم . مقابل گردن شق .
-
کج اندیشی
لغتنامه دهخدا
کج اندیشی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل کج اندیش . کجرایی . رجوع به کجرایی شود.
-
کج بازی
لغتنامه دهخدا
کج بازی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کج باز. دغلی . مفسدی . مکاری . فریبندگی : ای همه ضرب تو به کج بازی ضربه ای زن به راست اندازی .نظامی .
-
کج بکج
لغتنامه دهخدا
کج بکج . [ک َ ب ِ ک َ ] (ص مرکب ) بسیار خمیده . (ناظم الاطباء).
-
کج بید
لغتنامه دهخدا
کج بید. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 64 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کج بین
لغتنامه دهخدا
کج بین . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج بیند. احول . لوچ .کاج . (ناظم الاطباء). || آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین ) : نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبرورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست .صائب (از آنندراج ).
-
کج پا
لغتنامه دهخدا
کج پا. [ ک َ ] (ص مرکب ) کج پای . که پای کج دارد. اَحنَف . اَخفَج . (یادداشت مؤلف ).
-
کج پسند
لغتنامه دهخدا
کج پسند. [ ک َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) که کژ پسندد. بدسلیقه .
-
کج پسندی
لغتنامه دهخدا
کج پسندی . [ ک َ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) کژپسندی . عمل کج پسند. بدسلیقگی : دو کریمندراست باید گفت که مرا طبع کج پسندی نیست .خاقانی .
-
کج تاب
لغتنامه دهخدا
کج تاب . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج تابد. که ناراست تاب دهد. || بدرفتار. با سوء سلوک .
-
کج تابی
لغتنامه دهخدا
کج تابی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . پیچیدگی . سوء سلوک . (یادداشت مؤلف ).- کج تابی کردن با کسی ؛ بدرفتاری کردن با وی . سوء سلوک داشتن با او.