کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کج خواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کج نهادن
لغتنامه دهخدا
کج نهادن . [ ک َ ن ِ / ن ِ دَ] (مص مرکب ) ناراست نهادن . قرار دادن نه بر راستی . مقابل راست نهادن . مقابل راست و مستقیم قرار دادن .- کله کج نهادن ؛ کلاه یکبری بر سر نهادن . قرار دادن کلاه یک بری فراز سر و آن نشانه ای باشد از کبر و گردنکشی : نه هر که...
-
کج آغند
لغتنامه دهخدا
کج آغند. [ ک َ غ َ ] (اِ مرکب ) کجاغند. جامه ای باشد که درون آن را به جای پنبه ابریشم کج پر کرده باشند و روز جنگ پوشند. (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). کج آگند. کژآگند. قزاغند. قزاکند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قزاگند : ز خفتان و از جوشن کارزارز در...
-
کج آکند
لغتنامه دهخدا
کج آکند. [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به کج که نوعی ابریشم کم بهاست . کج آگند. || جامه ای را گویند که میانش را به کج پر کرده باشند و آن را روز جنگ بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ). کج آغند. کج آگند. قژاگند. رجوع به کج آغند و کج آگند شود.
-
کج آگند
لغتنامه دهخدا
کج آگند. [ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) آگنده به کج (کژ) که نوعی ابریشم کم بهاست . || کج آغند که جامه ٔ روز جنگ باشد. (برهان ). کج آکند. قژاگند : پاره پاره بر تن بدخواه اوجوشن و خودو کج آگند و سپر. ؟ (از راحةالصدور).رجوع به کج آکند و کج آغند شود.
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
کج ابرویی
لغتنامه دهخدا
کج ابرویی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) دارای ابروی مانند کمان بودن . کمان ابرویی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی مطبوع و زیبای ابروها. (ناظم الاطباء).
-
کج ادا
لغتنامه دهخدا
کج ادا. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) بدادا. کجرو و ستیزه جو. رجوع به بدادا شود.
-
کج ادایی
لغتنامه دهخدا
کج ادایی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) کجروی . (ناظم الاطباء). بدادایی . رجوع به بدادا و بدادایی شود.
-
کج انداز
لغتنامه دهخدا
کج انداز. [ ک َ اَ ] (نف مرکب ) مخفف کج اندازنده . || (ن مف مرکب ) کج اندازیده . کج انداخته . منحرف . که کج رها شده باشد و بمجاز هر طعنه و سخن ناروا و کژ و دروغ و ناراست : بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسودچون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم .حافظ...
-
کج اندیش
لغتنامه دهخدا
کج اندیش . [ ک َ اَ ] (نف مرکب ) که کج و ناراست اندیشد. که اندیشه ٔ مستقیم ندارد. کجرای . مقابل مستقیم الرأی . رجوع به کجرای شود.
-
کج اندیشی
لغتنامه دهخدا
کج اندیشی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل کج اندیش . کجرایی . رجوع به کجرایی شود.
-
کج باز
لغتنامه دهخدا
کج باز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کج بازنده . که کج بازد. || کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین ). مکار و فریبنده . (ناظم الاطباء). || بد معامله و مفسد. (آنندراج ). کج پلاس . و رجوع به کج پلاس شود.
-
کج بازی
لغتنامه دهخدا
کج بازی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کج باز. دغلی . مفسدی . مکاری . فریبندگی : ای همه ضرب تو به کج بازی ضربه ای زن به راست اندازی .نظامی .
-
کج بحث
لغتنامه دهخدا
کج بحث . [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) یاوه گوی در مباحثه و گفتگو. (ناظم الاطباء). کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید. (فرهنگ فارسی معین ) : مهر خاموشی حصاری شد ز کج بحثان مراماهی لب بسته را اندیشه از قلاب نیست .صائب (از آنندراج ).
-
کج بحثی
لغتنامه دهخدا
کج بحثی . [ ک َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل کج بحث . یاوه گویی و نامعقولی در مباحثه . (ناظم الاطباء). خطا رفتن در مباحثه و یاوه گویی . (فرهنگ فارسی معین ) : خروشان از کجک دیدم چو فیلان را یقینم شدکه عاجز می توان کردن بکج بحثی فلاطون را.میرزا معزفطرت .