کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کج بین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کج بحثی
لغتنامه دهخدا
کج بحثی . [ ک َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل کج بحث . یاوه گویی و نامعقولی در مباحثه . (ناظم الاطباء). خطا رفتن در مباحثه و یاوه گویی . (فرهنگ فارسی معین ) : خروشان از کجک دیدم چو فیلان را یقینم شدکه عاجز می توان کردن بکج بحثی فلاطون را.میرزا معزفطرت .
-
کج بسته
لغتنامه دهخدا
کج بسته . [ ک َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) استخوان شکسته ای که آن را بد و ناراست بسته باشند. (ناظم الاطباء).
-
کج بکج
لغتنامه دهخدا
کج بکج . [ک َ ب ِ ک َ ] (ص مرکب ) بسیار خمیده . (ناظم الاطباء).
-
کج بید
لغتنامه دهخدا
کج بید. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 64 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کج بیع
لغتنامه دهخدا
کج بیع. [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) کج معامله . (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش راه خطارود. || بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کج بیل
لغتنامه دهخدا
کج بیل . [ ک َ ] (اِ مرکب ) بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند. (فرهنگ فارسی معین ). بیل که قسمت دسته ٔ آن منحنی باشد.
-
کج پا
لغتنامه دهخدا
کج پا. [ ک َ ] (ص مرکب ) کج پای . که پای کج دارد. اَحنَف . اَخفَج . (یادداشت مؤلف ).
-
کج پسند
لغتنامه دهخدا
کج پسند. [ ک َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) که کژ پسندد. بدسلیقه .
-
کج پسندی
لغتنامه دهخدا
کج پسندی . [ ک َ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) کژپسندی . عمل کج پسند. بدسلیقگی : دو کریمندراست باید گفت که مرا طبع کج پسندی نیست .خاقانی .
-
کج پلاس
لغتنامه دهخدا
کج پلاس . [ ک َ پ َ ] (ص مرکب ) بدمعامله و مفسد. (آنندراج ). کج باز. (ناظم الاطباء) : با همه کج پلاس با ما هم . سنائی .هرگز گلیم بخت مرادر محیط دهراز آب برنیاورد این چرخ کج پلاس .علی خراسانی (از آنندراج ).
-
کج پلاسی
لغتنامه دهخدا
کج پلاسی . [ ک َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل کج پلاس . بد معاملگی و مفسدی . (آنندراج ). دغل بازی و مکاری . ریا و تزویر. (ناظم الاطباء) : بس که با من کج پلاسی کرد چرخ پرپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس .شانی تکلو (از آنندراج ).
-
کج تاب
لغتنامه دهخدا
کج تاب . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج تابد. که ناراست تاب دهد. || بدرفتار. با سوء سلوک .
-
کج تابی
لغتنامه دهخدا
کج تابی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . پیچیدگی . سوء سلوک . (یادداشت مؤلف ).- کج تابی کردن با کسی ؛ بدرفتاری کردن با وی . سوء سلوک داشتن با او.
-
کج ترازو
لغتنامه دهخدا
کج ترازو. [ ک َ ت َ] (ص مرکب ) که ترازو کج دارد. که ترازوی سرک دار بکار برد کم فروشی را. || کم فروش : سوم کج ترازوی ناراست خوی ز فعل بدش هر چه خواهی بگوی .سعدی .
-
کج چشمی
لغتنامه دهخدا
کج چشمی . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت کج چشم . کج بینی . لوچی . احولی . (ناظم الاطباء). دوبینی .