کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کج بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کج بازی
لغتنامه دهخدا
کج بازی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کج باز. دغلی . مفسدی . مکاری . فریبندگی : ای همه ضرب تو به کج بازی ضربه ای زن به راست اندازی .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
کج النگ
لغتنامه دهخدا
کج النگ . [ ک َ اُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی . و معتدل . سکنه 284 تن . آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کج تافتن
لغتنامه دهخدا
کج تافتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) سرکشی و طغیان کردن . || ناهنجار شدن و منحرف شدن . (آنندراج ).
-
کج داشتن
لغتنامه دهخدا
کج داشتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را کج کردن . (فرهنگ فارسی معین ). داشتن بغیر استقامت . نه بر استقامت و راستی قرار دادن . به جانبی متمایل نگاه داشتن .- کج دار و مریز ؛ متمایل داشتن چیزی و فرو نریختن محتوی آن . متعاقب عملی ، به مهارت و تردستی نق...
-
کج درخت
لغتنامه دهخدا
کج درخت . [ ک َدِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔشهرستان مشهد. جلگه ای و معتدل . سکنه 1990 تن . آب آن از رودخانه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کج رفتن
لغتنامه دهخدا
کج رفتن . [ ک َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بر صراط غیرمستقیم رفتن . رفتن براه ناراست : لاجرم چون ستاره راست بودنتواند که کج رود جدول . سعدی .بدنباله ٔ راستان کج مرو.سعدی .
-
کج سری
لغتنامه دهخدا
کج سری . [ ک َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت کج سر. سوء سلوک . بدسری . بدرفتاری . (یادداشت مؤلف ): بنای کج سری را با شوهر خود گذاشت . (از یادداشت مؤلف ).
-
کج شدن
لغتنامه دهخدا
کج شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میل کردن . به یکسوگرائیدن . خمیدن : تعرج ، کج شدن بنا. (منتهی الارب ).
-
کج کارد
لغتنامه دهخدا
کج کارد. [ ک َ ] (اِ مرکب ) کارد کج را گویند و آن یک گونه افزار جنگ است که بیشتر گروه سیکه با خود می دارند. (آنندراج ).
-
کج کردن
لغتنامه دهخدا
کج کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . تعویج . (یادداشت مؤلف ). پیچانیدن . معوج کردن . خمانیدن . خم دادن . (فرهنگ فارسی معین ). خل کردن . دوتا کردن . دولا کردن : شاخس الشعاب الصدع ؛ کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت . (منتهی الارب ).-...
-
کج گردن
لغتنامه دهخدا
کج گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. جلگه ای و معتدل . سکنه 150 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کج گردن
لغتنامه دهخدا
کج گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) که گردن کج دارد. اَحدَل . حَدلاء. (یادداشت مؤلف ). || ذلیل . توسری خور. مظلوم . مقابل گردن شق .
-
کج ناخونی
لغتنامه دهخدا
کج ناخونی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نشتادر شهرستان شهسوار، کوهستانی و سردسیر. سکنه 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کج نشستن
لغتنامه دهخدا
کج نشستن . [ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن بحالت خمیده . مقابل راست نشستن .- کج نشستن و راست گفتن ؛ مقابل راست نشستن و کج گفتن . راست نشستن بدلالت الظاهر عنوان الباطن گویای صحت قول و اعتماد و اتکاء بنفس تواند بود اما در شواهد ذیل مراد این است ک...