کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کجپنجگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کج کارد
لغتنامه دهخدا
کج کارد. [ ک َ ] (اِ مرکب ) کارد کج را گویند و آن یک گونه افزار جنگ است که بیشتر گروه سیکه با خود می دارند. (آنندراج ).
-
کج کردن
لغتنامه دهخدا
کج کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . تعویج . (یادداشت مؤلف ). پیچانیدن . معوج کردن . خمانیدن . خم دادن . (فرهنگ فارسی معین ). خل کردن . دوتا کردن . دولا کردن : شاخس الشعاب الصدع ؛ کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت . (منتهی الارب ).-...
-
کج گردن
لغتنامه دهخدا
کج گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. جلگه ای و معتدل . سکنه 150 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کج گردن
لغتنامه دهخدا
کج گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) که گردن کج دارد. اَحدَل . حَدلاء. (یادداشت مؤلف ). || ذلیل . توسری خور. مظلوم . مقابل گردن شق .
-
کج ناخونی
لغتنامه دهخدا
کج ناخونی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نشتادر شهرستان شهسوار، کوهستانی و سردسیر. سکنه 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کج نشستن
لغتنامه دهخدا
کج نشستن . [ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن بحالت خمیده . مقابل راست نشستن .- کج نشستن و راست گفتن ؛ مقابل راست نشستن و کج گفتن . راست نشستن بدلالت الظاهر عنوان الباطن گویای صحت قول و اعتماد و اتکاء بنفس تواند بود اما در شواهد ذیل مراد این است ک...
-
کج نهادن
لغتنامه دهخدا
کج نهادن . [ ک َ ن ِ / ن ِ دَ] (مص مرکب ) ناراست نهادن . قرار دادن نه بر راستی . مقابل راست نهادن . مقابل راست و مستقیم قرار دادن .- کله کج نهادن ؛ کلاه یکبری بر سر نهادن . قرار دادن کلاه یک بری فراز سر و آن نشانه ای باشد از کبر و گردنکشی : نه هر که...
-
کج آغند
لغتنامه دهخدا
کج آغند. [ ک َ غ َ ] (اِ مرکب ) کجاغند. جامه ای باشد که درون آن را به جای پنبه ابریشم کج پر کرده باشند و روز جنگ پوشند. (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). کج آگند. کژآگند. قزاغند. قزاکند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قزاگند : ز خفتان و از جوشن کارزارز در...
-
کج آکند
لغتنامه دهخدا
کج آکند. [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به کج که نوعی ابریشم کم بهاست . کج آگند. || جامه ای را گویند که میانش را به کج پر کرده باشند و آن را روز جنگ بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ). کج آغند. کج آگند. قژاگند. رجوع به کج آغند و کج آگند شود.
-
کج آگند
لغتنامه دهخدا
کج آگند. [ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) آگنده به کج (کژ) که نوعی ابریشم کم بهاست . || کج آغند که جامه ٔ روز جنگ باشد. (برهان ). کج آکند. قژاگند : پاره پاره بر تن بدخواه اوجوشن و خودو کج آگند و سپر. ؟ (از راحةالصدور).رجوع به کج آکند و کج آغند شود.
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
کج ابرویی
لغتنامه دهخدا
کج ابرویی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) دارای ابروی مانند کمان بودن . کمان ابرویی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی مطبوع و زیبای ابروها. (ناظم الاطباء).
-
کج ادا
لغتنامه دهخدا
کج ادا. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) بدادا. کجرو و ستیزه جو. رجوع به بدادا شود.
-
کج ادایی
لغتنامه دهخدا
کج ادایی . [ ک َ اَ ] (حامص مرکب ) کجروی . (ناظم الاطباء). بدادایی . رجوع به بدادا و بدادایی شود.
-
کج انداز
لغتنامه دهخدا
کج انداز. [ ک َ اَ ] (نف مرکب ) مخفف کج اندازنده . || (ن مف مرکب ) کج اندازیده . کج انداخته . منحرف . که کج رها شده باشد و بمجاز هر طعنه و سخن ناروا و کژ و دروغ و ناراست : بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسودچون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم .حافظ...