کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کجاوه نشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کجاوه نشین
لغتنامه دهخدا
کجاوه نشین . [ ک َ وَ / وِ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در کجاوه نشیند. (ناظم الاطباء). آنکه در کجاوه قرار گیرد و سفر کند : کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت . (گلستان ).
-
واژههای مشابه
-
کجاوَه
لهجه و گویش تهرانی
کجابه، اطاقکی که بر چارپا میگذاشتند
-
کجاوه کش
لغتنامه دهخدا
کجاوه کش . [ ک َ وَ / وِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) چاروادار که پیاده همراه استر یا اشتر کجاوه دار است . (یادداشت مؤلف ).
-
هم کجاوه
لغتنامه دهخدا
هم کجاوه . [ هََ ک َ وَ / وِ ] (ص مرکب ) دو تن که دو طرف کجاوه نشینند. عدیل . (یادداشت مؤلف ). هم سفر. همراه .
-
خاتون در کجاوه
لغتنامه دهخدا
خاتون در کجاوه . [ دَ ک َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) قسمی دُلمه که میان کدو را از تخم خالی کرده و با قیمه پلو بینبارند.
-
طاق و کجاوه
فرهنگ گنجواژه
نوعی پوشش.
-
کجاوه و پالکی
فرهنگ گنجواژه
وسائل نقلیه اسبی.
-
عماری و کالسکه و کجاوه
فرهنگ گنجواژه
کالسکه.
-
جستوجو در متن
-
نشین
لغتنامه دهخدا
نشین . [ ن ِ ] (نف ) اسم فاعل مرخم است از نشستن . نشیننده . آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح : 1 - به معنی نشیننده در کلمات : اجاره نشین . اعتکاف نشین . ا...
-
هودج
لغتنامه دهخدا
هودج . [ هََ / هُو دَ ] (ع اِ) چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست . (یادداشت مؤلف ). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث ). هوده . بارگیر. (منتهی الارب ) : ز ایوان ...
-
کرسی
لغتنامه دهخدا
کرسی . [ ک ُ ] (ع اِ) تخت کوچک . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(یادداشت مؤلف ). || تخت . عرش . سریر. اورنگ . (ناظم الاطباء). گاه . (مهذب الاسماء) : همان روز گفتی که نرسی نبودورا تاج و دیهیم و کرسی نبود. فردوسی .یا کسی دیگر مر او را برکشیدآ...
-
منقطع
لغتنامه دهخدا
منقطع. [ م ُ ق َ طِ ] (ع ص ) رسن گسسته . (آنندراج ). ریسمان گسسته و بریده شده . (ناظم الاطباء). || بریده شونده و سپری گردنده . (آنندراج ). هر چیز ازهم جداشده و گسسته و بریده و پاره شده و جداشده و منفصل گشته و به انجام رسیده و قطعشده و موقوف گشته و سپ...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...