کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کج
/kaj/
معنی
۱. [مقابلِ راست] اریب.
۲. بهصورت نادرست.
۳. [مجاز] دارای انحراف اخلاقی.
۴. [قدیمی، مجاز] باطل.
〈 کج داشتن: (مصدر متعدی) کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار ≠ راست
دیکشنری
atilt, awry, askew, bent, crisscross, sidelong, lopsided, oblique, side, skew, slant
-
جستوجوی دقیق
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َ ] (اِ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه ٔ کم قیمت . (از برهان ) (ناظم الاطباء) : صنعت معتبر مردم این نواحی ... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین ). || مهره ٔ سفید کم قیمت . (برهان ). قسمی از سپید مهره ٔ کم قیمت ....
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َ ] (ص ) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است . (برهان ). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج ). خم . خمیده . نار است . معوج . پیچیده . منحرف . (ناظم الاطباء). کژ. (یادداشت مؤلف ). مقابل راست . مقابل آخته : هیچ کج هیچ راست نپذیرد....
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و بهر حال ...
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َج ج ] (اِخ ) یوسف بن احمد کج قاضی است . (منتهی الارب ).
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان ). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء).
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک ُج ج ] (اِخ ) قتیبةبن کج بخاری محدثست . (منتهی الارب ).
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج .[ ک َج ج ] (ع مص ) کُجَّة بازیدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کجة شود.
-
کج
واژگان مترادف و متضاد
اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار ≠ راست
-
tilted
کج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] ویژگی عکس یا محور دستگاههای نقشهبرداری که دارای کجی هستند
-
کج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کژ› kaj ۱. [مقابلِ راست] اریب.۲. بهصورت نادرست.۳. [مجاز] دارای انحراف اخلاقی.۴. [قدیمی، مجاز] باطل.〈 کج داشتن: (مصدر متعدی) کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر.
-
کج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ کژ› kaj ابریشم خام نتابیده.
-
کج
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (ص .)1 - خمیده ، ناراست . 2 - نافرمان .
-
کج
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نوعی از ابریشم خام .
-
کج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kaǰ طاری: kaǰ طامه ای: kaǰ طرقی: kaǰ کشه ای: kaǰ نطنزی: kaǰ
-
کج
دیکشنری فارسی به عربی
اعوج , بانحراف , ثقيل الجانب , شرير , غير مباشر , مقعد المجذف , منحرف , ميل