کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کثیف طبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کثیف طبع
لغتنامه دهخدا
کثیف طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) درشت طبع. خشن . که طبع دور از روانی دارد. مقابل رقیق طبع : و مردم آنجا [ کوار شیراز ] جلف و کثیف طبع باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
-
واژههای مشابه
-
کثيف
دیکشنری عربی به فارسی
ازبوته پوشيده شده , انبوه , پرپشت , متراکم , چگال
-
کثیف شدن
لغتنامه دهخدا
کثیف شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انبوه شدن . ستبر شدن . غلیظ شدن . || چرکین و ناپاک و پژوین گشتن . (ناظم الاطباء).
-
کثیف کردن
لغتنامه دهخدا
کثیف کردن . [ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستبر و غلیظ و انبوه کردن . || آلوده کردن چیزی به کثافت . ناپاک کردن .
-
کثیف رای
لغتنامه دهخدا
کثیف رای . [ ک َ ] (ص مرکب ) درشت رای . سخت رای . غلیظرای : الحق کثیف رایی ، گرچه لطیف جایی یک تا بر آن کسی کز طفلی بود دوتایی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ).
-
dirty politics
سیاست کثیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] توسل به شیوههای غیراخلاقی برای نیل به اهداف سیاسی
-
dirty battlefield
رزمگاه کثیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] محیط عملیاتی رزمی که در آن نمیتوان افراد غیرنظامی را از افراد نظامی بازشناخت
-
جسم کثیف
لغتنامه دهخدا
جسم کثیف . [ ج ِ م ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جسمی است که حاجز ابصار ما از ابصارنور به کلیت باشد. (از درةالتاج از فرهنگ سجادی ).
-
کثیف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تربة , قذر , لوث
-
محله کثیف
دیکشنری فارسی به عربی
حي فقير
-
جستوجو در متن
-
درشت پسند
لغتنامه دهخدا
درشت پسند. [ دُ رُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کنایه از دشوار پسند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : ورنه ، نه آن درشت پسند است روزگارکو روزگار خویش به هر کس کند هدر. انوری .|| کنایه از مردم کثیف طبع. (برهان ). || احمق و ابله . || روستایی . || بی ادب .(ناظم الاطباء...
-
سنا
لغتنامه دهخدا
سنا. [ س َ ] (ع اِ) روشنی کمتر از ضیا و نور. (غیاث ). روشنی . (آنندراج ) (غیاث )(ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) : چو چرخ مرکز جاه ترا شتاب و سکون چو طبع آتش رأی ترا سنا و ضیا. مسعودسعد.خداوندا سنایی را سنایی ده تو در حکمت چنانک از وی به رشک آ...
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (ع ص ) باریک . ریزه . نازک . مقذذ. (منتهی الارب ). به غایت نازک . (منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون لطیف آمد به گاه نوبهاربانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز. رودکی .بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخ...