کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کثير السکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کثیر
لغتنامه دهخدا
کثیر. [ ک َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بسیار و وافر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کاثر. (منتهی الارب ). مقابل قلیل . گویند رجال کثیر و کثیرة و کثیرون و نساء کثیر و کثیرة و کثیرات و در کلیات است که کثیر به آنچه مقابل قلی...
-
کثیر
لغتنامه دهخدا
کثیر. [ ک ُ ث َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابوصخر کثیربن عبدالرحمن بن الاسودبن عامر الخزرجی مشهور به ابی جمعه از شعرای عرب و معشوق عزه دختر جمیل بن حفص کلبی است . در جمهرةنسب او به ماء السمأبن حارثةبن ثعلبة می پیوندد. کثیر از مردم حجاز است اما بیشتر مقیم مصر ب...
-
کثیر
لغتنامه دهخدا
کثیر.[ ک َ ] (اِخ ) ابن صلت . نامش قلیل بود آن حضرت صلی اﷲعلیه و سلم به کثیر نامیدند. (منتهی الارب ). کثیربن الصلت بن معدی کرب الکندی کاتب رسائل دیوان عبدالملک مروان اصلش از یمن بود و منشأش در مدینه . اسمش قلیل بود اما عمربن خطاب او را کثیر نامیده ....
-
کثیر
واژگان مترادف و متضاد
بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، فراوان، متعدد، نهمار، وافر ≠ اندک، قلیل
-
کثیر
فرهنگ واژههای سره
بزرگ، گسترده
-
کثیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kasir ۱. [مقابلِ قلیل] بسیار؛ فراوان؛ وافر.۲. [مقابلِ واحد] (فلسفه) ویژگی هرچیز قسمتپذیر.
-
کثیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (ص .) فراوان ، بسیار.
-
کَثِيرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار زياد (منظور از کلمه کثير در قرآن از عدد هشتاد (در عبارت "لقد نصرکم الله في مواطن کثيرة و عدد مواطني که خداي تعالي مسلمين را (در جنگ ها )ياري نمود طبق روايتي از امام هادي هشتاد مورد بوده است )تا عددي است که از شمار بيرون باشد ، و انتها نداشته ب...
-
کثیر
دیکشنری فارسی به عربی
عديد
-
کثیر الانتشار
فرهنگ واژههای سره
پرشمارگان
-
کثیر الاضلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ریاضی) kasirol'azlā' = چندضلعی
-
ابن کثیر
لغتنامه دهخدا
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ ] (اِخ ) عبداﷲبن کثیر، مکنی به ابوسعید و یا ابوبکر. یکی از قراء سبعه از قراء مکه در طبقه ٔ دویم . از موالی عمروبن علقمة الکنانی و او از ابناء فارس یمن است که کسری برای طرد حبشه با کشتی به یمن فرستاد. وفات او به سال 120 هَ .ق .ب...
-
ابن کثیر
لغتنامه دهخدا
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ ] (اِخ ) محمدبن کثیر الفرغانی ، ملقب به حاسب ، از مردم صغد. منجم فاضل ایرانی و مقدم در صناعت خویش ، معاصر مأمون عباسی . او بامر خلیفه در تصحیح زیج بطلمیوس مشارکت داشت . او راست : کتاب الفصول . کتاب اختیارالمجسطی . کتاب عمل الر...
-
ابن کثیر
لغتنامه دهخدا
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ] (اِخ ) عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن کثیر قرشی بُصروی شافعی . از پیروان ابن تیمیه . مولد او در سال 701 هَ .ق . به دمشق و وفات به 774 بوده است . در دمشق کسب علم و استماع حدیث کرده و در 748 بمسجد ام صالح و سپس در اشرفیه درس گفت...
-
آل کثیر
لغتنامه دهخدا
آل کثیر. [ ل ِ ک َ ] (اِخ ) نام قبیله ای بخوزستان مرکب از سه هزار خانوار در غرب و جنوب رود دزفول که در سیاه چادرها منزل دارند و در قریه ٔ قومات نیز نزدیک سیصد خانوار از این قبیله ساکن است و این قبیله به تیره های سعد و عنافجه و ضیاغمه و جز آن منشعب می...