کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کتابچه یا دفتر بغلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کتابچه یا دفتر بغلی
دیکشنری فارسی به عربی
کتاب الجيب
-
جستوجو در متن
-
pocket book
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کتاب جیبی، کیف بغلی، کتابچه یا دفتر بغلی، جزوه دان، جای کاغذ یا اسکناس پول
-
pocketbooks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پاکت پی سی، کیف بغلی، کتابچه یا دفتر بغلی، کتاب جیبی، جزوه دان، جای کاغذ یا اسکناس پول
-
pocketbook
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دفترچه یادداشت، کیف بغلی، کتابچه یا دفتر بغلی، کتاب جیبی، جزوه دان، جای کاغذ یا اسکناس پول
-
بیاض
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - سفیدی . 2 - دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند. 3 - دفتر بغلی . 4 - کتاب دعا.
-
بغلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بغل) baqali ۱. کناری.۲. ویژگی هرچیزی که بتوان در جیب بغل جا داد: دفتر بغلی.۳. دارای عادتِ در آغوش دیگران بودن: کودک بغلی.۴. (اسم) ظرف شیشهای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیلشکل برای نوشیدنیهای الکلی.
-
دستک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastak ۱. دستمانند؛ چیزی که مانند دست یا بهاندازۀ کف دست باشد.۲. [مجاز] دفتر بغلی.۳. [مجاز] دفترچهای که حسابهای سردستی را در آن بنویسند.〈 دستک زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] زدن کف دو دست بر یکدیگر؛ دست زدن.
-
جلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jeld ۱. لایۀ محکمی که روی کتاب، دفتر، مجله، و امثال آن بکشند یا بچسبانند: جلدِ کتاب، جلدِ دفتر.۲. واحد شمارش کتاب، دفتر، کتابچه، و امثال آن؛ نسخه.۳. پوشش.۴. [جمع: جلود] (زیستشناسی) پوست.۵. پوست یکپارچۀ بدن حیوان، مانند مَشک و خیک.
-
کتابچی
لغتنامه دهخدا
کتابچی . [ ک ِ ] (ص مرکب ) کتاب فروش . (یادداشت مؤلف ). || آنکه فروختن و ساختن کتاب یا دفتر و کتابچه کار دارد.
-
بغلی
لغتنامه دهخدا
بغلی . [ ب َ / ب َ غ َ ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب و متعلق ببغل . (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی ، دفتر بغلی . (فرهنگ نظام ). کیف بغلی . قرآن بغلی . چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک . (آنندراج ). || هر چیزی که بتوان در زیر بغل جا...
-
دفتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: دفاتر] daftar ۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.۲. [مجاز] اتاق کار.۳. محل جمعآوری نامهها.۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند....
-
بیاض
لغتنامه دهخدا
بیاض . [ ب َ ] (ع اِ) شیر. || سپیدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سفیدی . سپیدی . (فرهنگ فارسی معین ). ضد سواد. (اقرب الموارد). || سفیده . سپیده . (فرهنگ فارسی معین ).- بیاض البیض ؛ سپیدی تخم مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- بیاض العین ؛ سپ...
-
دفترخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] [مجاز] daftarxāne جایی که اسناد معاملات یا ازدواج و طلاق را در دفتر رسمی ثبت میکنند؛ دفتر اسناد رسمی؛ محضر.
-
بغلی
لغتنامه دهخدا
بغلی . [ ب َ / ب َ غ َ] (اِ) یا رأس البغلی . درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است منسوب است به بَغل یهودی ضراب که او را رأس البغل نیز میگفتند. (از برهان ذیل بغل ) (از آنندراج ذیل بغل ). سکه ای منسوب به بغل یهودی . (ناظم الاطباء). درهم ایرانی که وافیة...