کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کبیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kabir ۱. [جمع: کبار و کبراء] بزرگ.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «مفعولات مفعولات مستفعلن».
-
کبیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (ص .) بزرگ . ج . کبراء.
-
کبیر
دیکشنری فارسی به عربی
بالغ , عظيم
-
واژههای مشابه
-
کبير
دیکشنری عربی به فارسی
بزرگ , با عظمت , سترک , ستبر , ادم برجسته , ابستن , داراي شکم برامده , خپله وچاق , شايان , قابل توجه , مهم , هزار دلا ر , بسيار عالي با شکوه , مجلل , والا , مشهور , معروف , با وقار , جدي , وسيع , جادار , پهن , درشت , لبريز , جامع , کامل , سترگ , بسيط...
-
کنستانتین کبیر
لغتنامه دهخدا
کنستانتین کبیر. [ ک ُ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به قسطنطین شود.
-
کورش کبیر
لغتنامه دهخدا
کورش کبیر. [ رُ ش ِ ک َ ] (اِخ ) کورش بزرگ . سردودمان و مؤسس سلسله ٔ هخامنشی (559 - 529 ق .م .) پسر کمبوجیه ٔاول یا کمبوجیه دوم در بعضی از مآخذ او را کورش دوم و در برخی دیگر کورش سوم نامیده اند. وی بر آخرین پادشاه ماد موسوم به ایشتوویگو یا آستیاژ خر...
-
سفیر کبیر
لغتنامه دهخدا
سفیر کبیر. [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) وزیرمختاری که از جانب شخص پادشاه مأمور دربار دولتی باشد. (ناظم الاطباء). عالی ترین نماینده ٔ سیاسی یک کشور در کشور دیگر که امور سفارت کبری را در آن کشور اداره کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
عالم کبیر
لغتنامه دهخدا
عالم کبیر. [ ل َ م ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد جهان وجود است . روزگار و دهر و همه ٔ جهان . (ناظم الاطباء). رجوع به عالم صغیر شود.
-
علی کبیر
لغتنامه دهخدا
علی کبیر. [ ع َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن زین الدین شهید ثانی عاملی جبعی اصفهانی . مشهور به شیخ علی صغیر و یا شیخ علی کبیر. رجوع به علی صغیر شود.
-
علی کبیر
لغتنامه دهخدا
علی کبیر.[ ع َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمدبن ابی المعالی بن احمد حسینی کازرانی الاصل حائری المولد و المدفن ، مشهور به علی الکبیر. وی در سال 1207 هَ . ق . در کربلاء درگذشت . او را تصنیفاتی است . (از معجم المؤلفین ).
-
غرة کبیر
لغتنامه دهخدا
غرة کبیر. [ غ ُرْ رَ ت ُ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در سوریه واقع در قضاء منبج . (از اعلام المنجد).
-
وادی کبیر
لغتنامه دهخدا
وادی کبیر. [ ی ِ ک َ ] (اِخ ) وادی الکبیر. رود بزرگی است در اسپانیا. رجوع به وادی الکبیر شود.
-
جُرم کبیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حقوق] ← جُرم مستوجب مرگ
-
جوشن کبیر
لغتنامه دهخدا
جوشن کبیر. [ ج َ ش َ ن ِ ک َ ](اِخ ) نام دعایی است معروف که بشبهای قدر خوانند:بخصم من که ز کوچک دلی ظفر دیدم همین بس است ببر جوشن کبیر مرا. میرزا عبدالغنی (از آنندراج ).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جعده ٔ کبیر
لغتنامه دهخدا
جعده ٔ کبیر. [ ج َ دَ ی ِ ک َ ] (اِ مرکب ) جعده ٔ بستانی . رجوع به جعدة شود.