کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبکبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبکبة
لغتنامه دهخدا
کبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] (ع اِ) جماعت . (اقرب الموارد). گروهی مردم . (یادداشت مؤلف ).
-
کبکبة
لغتنامه دهخدا
کبکبة. [ ک َک َ ب َ ] (ع مص ) نگونسار کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). واژگون کردن و بر زمین افکندن . (از اقرب الموارد). بروی افکندن . (یادداشت مؤلف ). بر روی درافکندن . قوله تعالی : فکبکبوا فیها . (منتهی الارب ). || کبکبه ٔ مال ؛ جمع کردن آن و ...
-
کبکبة
لغتنامه دهخدا
کبکبة. [ ک ُ ک ُ ب َ ] (ع اِ) گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن . (از منتهی الارب ). جماعتی از خیل . جماعتی از مردم درهم پیوسته . (از اقرب الموارد) .
-
واژههای مشابه
-
کبکبه
لغتنامه دهخدا
کبکبه . [ ک َ ک َ ب َ / ب ِ ] (اِ) صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد به طریق اجتماع . (برهان ) (آنندراج ). آواز پای ستوران و چارپایان و آدمیان به گروه . (یادداشت مؤلف ). و گویا مأخوذ از کبکبه ٔ عربی است و یا بالعکس . || (در تداول فارسی ) سواران...
-
کبکبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاه، جلال، شکوه، شوکت ۲. اسواران، گروه
-
کبکبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کبکبَة] kabkabe ۱. جماعتی از مردم.۲. گروهی از سواران.۳. [مجاز] عظمت؛ شوکت؛ جاه؛ جلال.
-
کبکبه
فرهنگ فارسی معین
(کَ کَ بَ) [ ع . کبکبة ] (اِ.) 1 - جماعت مردم ، گروه سواران و شتران . 2 - عظمت و شوکت و جلال .
-
کَبکَبه و دَبدَبه
فرهنگ گنجواژه
تبختر، شکوه.
-
دَبدَبه و کَبکَبه
فرهنگ گنجواژه
شکوه، تبختر.
-
فرّ و شکوه و کبکبه
فرهنگ گنجواژه
جلال.
-
جستوجو در متن
-
کبکب
لغتنامه دهخدا
کبکب . [ ک ِ ک ِ ] (ع اِ) بازیی است . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) تیراندازی در مغاک . کَبکَب .کِبکِبَة. کَبکَبَة. و رجوع به کبکب و کبکبة شود.
-
اهن و تلپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] 'ehen[n]otolop ۱. کبکبه و دبدبهای که اصلی نداشته باشد.۲. [قدیمی] فخرفروشی.
-
شرنگ
واژهنامه آزاد
تجمل. شکوه. جاه و جلال. دم و دستگاه. کبکبه و دبدبه. عزت و جاه.