کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبک
/kabk/
معنی
پرندهای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه، و پرهای خاکستریرنگ که برای استفاده از گوشتش شکار میشود.
〈 کبک دری: (زیستشناسی)
۱. نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه بهسر میبرد.
۲. (موسیقی) از آهنگهای موسیقی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبک
لغتنامه دهخدا
کبک . [ ک َ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء) (برهان ). || کف دست را گویند. (اوبهی ). کف دست . (ناظم الاطباء). || دست راست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) .
-
کبک
لغتنامه دهخدا
کبک . [ ک َ ] (اِ) مرغی است معروف . (آنندراج ). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن دری بزرگتر و غیر دری کوچکتر است . (برهان ). این پرنده بیشتر در کوهسارها زیست کند. قبج ، معرب کبگ . (الفاظ الفارس...
-
کبک
لغتنامه دهخدا
کبک . [ ک َ ب َ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان ماوراءالنهر که در سال 711 هَ . ق . در زمان پادشاهی الجایتو با برادرش یسوربر خراسان تاختن کرد و بعد از خرابی بسیار بازگشت . الجایتو سلطان ابوسعید را به پادشاهی خراسان فرستاد.یسور میل ایران کرد و به مطاوعت درآم...
-
کبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kabk پرندهای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه، و پرهای خاکستریرنگ که برای استفاده از گوشتش شکار میشود.〈 کبک دری: (زیستشناسی)۱. نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه بهسر میبرد.۲. (موسیقی) از آهنگهای موسیقی.
-
کبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kabak کف دست.
-
کبک
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) پرنده ای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبایی راه رفتنش مَثَل است . ؛ ~ کسی خروس خواندن کنایه از: شاد و شنگول بودن آن کس .
-
کبک
دیکشنری فارسی به عربی
حجل
-
کبک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qawq طاری: qawq طامه ای: qawq طرقی: qawq کشه ای: qawq نطنزی: kowk
-
واژههای مشابه
-
کبک بشکستن
لغتنامه دهخدا
کبک بشکستن . [ ک َ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت را ربوده ست . نظامی (از انجمن آرای ناصری ).رجوع به کبک شکستن شود.
-
کبک دری
لغتنامه دهخدا
کبک دری . [ ک َ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبکی که در دره و کوه می باشد و از کبکهای معمولی دو برابر بزرگتر است و آن خاکستری رنگ است و مخطط به خطوط سفید بسیار ریز. صاحب مخزن الادویه نوشته بهترین طیور بری آن است و بعد از آن شحرور و پس سمانی و پس ...
-
کبک رقاص
لغتنامه دهخدا
کبک رقاص . [ ک َ ک ِ رَق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اسب جماش است که اسب شوخ و بازیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ).کنایه از اسب بازی کننده است . (انجمن آرای ناصری ).
-
کبک زدن
لغتنامه دهخدا
کبک زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کبک شکار کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
کبک شکستن
لغتنامه دهخدا
کبک شکستن . [ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن . (آنندراج ). || راز نهفتن . (شرفنامه چ وحید ص 232) : شکسته دل آمد به میدان فرازولی کبک بشکست با جره باز. نظامی .رجوع به کبک بشکستن شود.
-
کبک کو
لغتنامه دهخدا
کبک کو. [ ک َ ک ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دراج . (فهرست مخزن الادویه ). || مخفف کبک کوه . کبک دری . کرک ِ کوه .