کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبودجامه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبودجامه شدن
لغتنامه دهخدا
کبودجامه شدن . [ ک َ م َ / م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه ٔ به رنگ کبود پوشیدن . || مجازاً، سوکوار شدن . عزادار شدن : گیتی سیاه خانه شداز ظلمت وجودگردون کبودجامه شد از ماتم وفا.خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
نصرةالدین کبودجامه
لغتنامه دهخدا
نصرةالدین کبودجامه . [ ن ُ رَ تُدْ دی ن ِ ک َ م َ ] (اِخ ) امیر عشایر کبودجامه است که در اراضی میان استراباد و خوارزم ساکن بودند، وی به سال 600 هَ . ق . به دست سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه کشته شد. عوفی او را امیری شاعر و شعرشناس توصیف کرده است . ا...
-
اصفهبد کبودجامه
لغتنامه دهخدا
اصفهبد کبودجامه . [ اِ ف َ ب َ / ب ُ دِ ک َ م َ ] (اِخ ) نصرةالدین محمدبن الحسین بن خرمیل یا نصرت ملک . معاصر سلطان محمد خوارزمشاه بود و در حدود 630 هَ . ق . نزد جنتمور رفت که والی خراسان و مازندران بود، قاآن فرمان داد ملکی از سرحد کبودجامه تا تیرون ...
-
چرخ کبودجامه
لغتنامه دهخدا
چرخ کبودجامه . [ چ َ خ ِ ک َ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . کنایه از سپهر نیلگون . چرخ صوفی جامه . چرخ ترساجامه . چرخ کبود. رجوع به چرخ کبود وچرخ ترساجامه و چرخ صوفی جامه و چرخ گندناگون شود.
-
نظام الدین کبودجامه
لغتنامه دهخدا
نظام الدین کبودجامه . [ ن ِ مُدْ دی ن ِ ک َ م َ ] (اِخ ) (امیر...) استرابادی ، از شاعران قرن ششم و از امیران عهد سلطان تکش و حکمران فیروزکوه است ، گویند سلطان تکش کسی را به آوردن سر او فرستاد و او خود به دربار سلطان آمد و با این رباعی آتش غضب سلطان ر...
-
جستوجو در متن
-
پیرهن
لغتنامه دهخدا
پیرهن . [ رَ/ پیرْ هََ ] (اِ) پیراهن . کرته . قمیص . جامه از پارچه ٔ نازک که زیر دیگر جامه ها بتن پوشند : کبک پوشیده بتن پیرهن خزّ کبودکرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا. منوچهری .پیرهن در زیر تن پوشی و پوشد هر کسی پیرهن بر تن ، تو تن پوشی همی بر پیرهن ....
-
ارزیدن
لغتنامه دهخدا
ارزیدن . [ اَ دَ ] (مص ) قیمت کردن . || قیمت شدن . (آنندراج ). || قیمت داشتن . بها داشتن . ارزش داشتن . معادل قیمتی بودن . (شعوری ). ارزش : از ایران چو او کم شد اکنون چه باک نیرزند آنان به یک مشت خاک . فردوسی .فرو شد جهاندیدگان را بچیزکه آن چیز گفتن ...