کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبودان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبودان
/kabudān/
معنی
سیاهدانه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبودان
لغتنامه دهخدا
کبودان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. کوهستانی ، معتدل . دارای 346 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کبودان
لغتنامه دهخدا
کبودان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در میان دریاچه ٔ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است . و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه ) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسیار. (حدودالعالم چ ستوده ، ص 23). ابی دلف در سفرنامه...
-
کبودان
لغتنامه دهخدا
کبودان . [ ک َ ] (اِخ )دهی از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 132 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کبودان
لغتنامه دهخدا
کبودان . [ ک ُ ] (اِ) صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه ، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه . رجوع ...
-
کبودان
لغتنامه دهخدا
کبودان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام قریه ای است از مضافات نیشابور. (آنندراج ) (برهان ) : بود آن قریه را کبودان نام پیر زالی در آن گرفته مقام .جامی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
کبودان
لغتنامه دهخدا
کبودان . [ک َ ] (اِخ ) (دریای ...) دریای ارمینیه است . درازی اوپنجاه فرسنگ است اندر پهنای سی فرسنگ . اندر میان این دریا دهی است کبودان گویند و این دریا را بدان ده باز خوانند و از گرد او آبادانی است و اندراو هیچ جانور نیست از شوری آبش مگر کرم . (حدودا...
-
کبودان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kabudān سیاهدانه.
-
کبودان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِمر.) سیاه دانه .
-
جستوجو در متن
-
راخرتاب
لغتنامه دهخدا
راخرتاب . [ خ ُ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و با آبهای روان بنزدیکی دریای کبودان . (حدود العالم چ تهران ص 93).
-
کبودانه
لغتنامه دهخدا
کبودانه . [ ک ُ ن َ ] (اِ مرکب ) به فارسی اسم شهدانج است . (فهرست مخزن الادویه ). ظاهراً مصحف کنودانه باشد از: کنو (= کنف ) + دانه . رجوع به کُبودان و کنودانه شود.
-
کپوتان
لغتنامه دهخدا
کپوتان .[ ک َ ] (اِخ ) (یا کپوتان دزو) در گویش ارمنی نام دریاچه ٔ ارومیه است . (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 161). رجوع به کبودان و دریاچه ٔ ارومیه شود.
-
عزلت نشین
لغتنامه دهخدا
عزلت نشین . [ ع ُ ل َن ِ ] (نف مرکب ) گوشه گیر. منزوی . معتزل : به عزلت نشینان صحرای دردبه ناخن کبودان سرمای سرد. نظامی .گروهی عمل دار عزلت نشین قدمهای خاکی دم آتشین .سعدی .
-
ناخن کبود
لغتنامه دهخدا
ناخن کبود. [ خ ُ ک َ ] (ص مرکب ) آن که بر اثر سرمازدگی یا بیماری ، خون در ناخن او فسرده باشد : به عزلت نشینان صحرای دردبه ناخن کبودان سرمای سرد. نظامی . || که بر اثربیماری و تب ، خون در ناخن او فسرده باشد و ناخنش کبود شده باشد : از تب هجران تو ناخن ک...
-
حبةالسوداء
لغتنامه دهخدا
حبةالسوداء. [ ح َب ْ ب َ تُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) شونیز. نانخواه . شینیز. شونوز. شهنیز. حبةالمبارکة. کبودان . کِرنج . سویداء. کلونجی .(فهرست مخزن الادویه ). سیاه تخمه . سیاه دانه . حبةالبراکة. غرفج . خونجک . بوغنج . || صاحب مخزن در فهرست گوید: حب ّ (...