کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبل
/kabal/
معنی
=کَوَل۲
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبل
لغتنامه دهخدا
کبل . [ ک َ ] (ع اِمص ) (در اصطلاح عروض ) جمع بین خبن و قطع است . کذا فی رسالة قطب الدین السرخسی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
کبل
لغتنامه دهخدا
کبل . [ ک َ ] (ع مص ) بند کردن . (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ). || حبس کردن در زندان . (از اقرب الموارد). بند کردن در زندان و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مهلت دادن غریم را در ادای دین . (از آنندراج ). کبل غریمه الدین ؛مهلت داد غریم خود...
-
کبل
لغتنامه دهخدا
کبل . [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) قید و گفته اند بزرگترین قید. (از اقرب الموارد). قید و بند. بند سطبر و بزرگ . (منتهی الارب ). ج ، کُبول . (اقرب الموارد). || درنوشتگی لب دلو. (منتهی الارب ). || لب دلو. || پوست نوردیده ٔ نزدیک لب دلو. || پوستین بسیارپشم . (م...
-
کبل
لغتنامه دهخدا
کبل . [ ک َ ب َ ] (اِ) بمعنی کول است و آن پوستینی باشد که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند. (برهان ). پوستین باشد که از پوست گوسفند بزرگ که موی آن درشت بود سازند و آن را کول نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به کول شود.
-
کبل
لغتنامه دهخدا
کبل . [ ک َ ب َ ] (ع ص ) پوستین کوتاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
کبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kabal =کَوَل۲
-
کبل
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ) (اِ.) کول ، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند.
-
جستوجو در متن
-
Keble
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کبل
-
John Keble
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جان کبل
-
کبول
لغتنامه دهخدا
کبول . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کبل [ ک َ / ک ِ ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کبل شود.
-
کبالی
لغتنامه دهخدا
کبالی . [ ک َ ] (اِ) کَبل بمعنی رسن و طناب و مراد از کبالی شاید بافنده و تابنده ٔ رسن باشد. (حاشیه ٔ دیوان ناصرخسرو) : دین فخر تو است و ادب و خط و دبیری پیشه ست چو حلاجی و درزی و کبالی .ناصرخسرو.
-
درنوشتگی
لغتنامه دهخدا
درنوشتگی . [ دَ ن َ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) پیچیدگی به درون . (ناظم الاطباء). برگشتگی : درنوشتگی لب دلو، لب مشک ، لب دامن ، لب آستین . (یادداشت مرحوم دهخدا): کبل ، کبن ؛ درنوشتگی دلو. (منتهی الارب ).
-
پوستین
لغتنامه دهخدا
پوستین . (ص نسبی ) منسوب به پوست . جامه ٔ پوستی : همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش . فردوسی . || (اِ مرکب ) پوست : و گربه را از خون مار پوستین آهار داد. (سندبادنامه چ استانبول ص 152).ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش پوستین شیر را بر خود م...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در زمان انوشیروان و چون انوشیروان قبیله ٔ تمیم را از ریف عراق منع کرد حاجب بخدمت او رسید و کم...