کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبست
/kabast/
معنی
۱. (زیستشناسی) = حنظل
۲. زهر.
۳. هر چیز تلخ؛ کوشت؛ پهی؛ زهرگیاه؛ شرنگ: ◻︎ روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد ازآن دهانت کبست (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bitter
-
جستوجوی دقیق
-
کبست
لغتنامه دهخدا
کبست . [ ک َ ب َ ] (اِ) رستنیی باشد تلخ شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربوزه ٔ تلخ گویند. (برهان ). نام فارسی حنظل است .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). حنظل . (آنندراج ) (مفاتیح العلوم ) (از فرهنگ جهانگیری ). || گیاهی است که همچون زهر سخت ناخوش...
-
کبست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبسته، کبستو، گبست› [قدیمی] kabast ۱. (زیستشناسی) = حنظل۲. زهر.۳. هر چیز تلخ؛ کوشت؛ پهی؛ زهرگیاه؛ شرنگ: ◻︎ روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد ازآن دهانت کبست (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
-
کبست
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی است تلخ ، حنظل ، هندوانة ابوجهل .
-
جستوجو در متن
-
کبستو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kabastu =کبست
-
کبسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kabaste =کبست
-
گبست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gabast = کبست
-
پهنور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pahnur کبست؛ حنظل؛ هندوانۀ ابوجهل.
-
کوست
لغتنامه دهخدا
کوست . [ ک َ وَ ] (اِ) رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان ). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج ). حنظل . (ناظم الاطباء). کوسته . کبست . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کبست و حنظل شود.
-
گبست
فرهنگ فارسی معین
(گَ بَ) (اِ.) نک کبست .
-
کبستو
لغتنامه دهخدا
کبستو. [ ک َ ب َ ] (اِ) کبست . کبسته . حنظل . (برهان ) (از ناظم الاطباء). کدوی تلخ . (ناظم الاطباء). || زهر گیاه . (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کبست شود.
-
گبست
لغتنامه دهخدا
گبست . [ گ َ ب َ ] (اِ) گیاهی باشد بسیار تلخ . حنظل . (برهان ) (آنندراج ). زهرمار. رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند. مؤلف برهان درهر دو ضبط کرده است و ولف نیز در فرهنگ شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده است ، اما اصح ک...
-
کبسته
لغتنامه دهخدا
کبسته . [ ک َ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ) حنظل . (برهان ). || زهر گیاه . (برهان ) : با اینهمه لطافت و شیرینی سخن با من به گاه طعنه زدن چون کبسته ای . نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به کبست شود.
-
خربزه ٔ روباه
لغتنامه دهخدا
خربزه ٔ روباه . [ خ َ ب ُ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )حنظل را گویند و آنرا به کرمانی خرزهره و بعربی علقم می نامند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هندوانه ٔ ابوجهل . کبست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
علقم
لغتنامه دهخدا
علقم . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) هر چیز تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حنظل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبست . زهرگیاه . || حنظل ، در صورتی که بسیار تلخ باشد. (از اقرب الموارد). || کُنار تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...