کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبس
/kabs/
معنی
۱. فشردن؛ چیزی را میان دو چیز گذاشتن و فشار دادن.
۲. چاه را انباشتن.
۳. پر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک َ ] (ع مص ) به خاک انباشتن چاه و جوی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق ... اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی ).در پی سودی دویده بهر کبس نارسیده سود افتاده به حبس . مولوی .|| سر به گریبان فروک...
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ِ ] (ع اِ) خاک که بدان چاه و جوی را انباشند . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خاکی که بدان چاه و نهر را پر کنند. (از اقرب الموارد). || غار در بن کوه . (از اقرب الموارد). || سر بزرگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). || خانه ٔ گل...
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اکبس . (اقرب الموارد). رجوع به اکبس شود.
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ُ ] (ع ص ) رجوع به کُبَّس شود.
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ] (ع ص ) بلند و سخت . جبال کبس ؛کوههای صلب و سخت . (ناظم الاطباء). جبال سخت و شدید.(آنندراج ) (اقرب الموارد). کُبس . (اقرب الموارد).
-
کبس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] kabs ۱. فشردن؛ چیزی را میان دو چیز گذاشتن و فشار دادن.۲. چاه را انباشتن.۳. پر کردن.
-
کبس
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چاه را انباشتن و پر کردن . 2 - پر کردن شکم از غذا.
-
واژههای همآوا
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث . [ ک َ ] (ع مص ) برگردیدن گوشت و بدبوی شدن آن . (از منتهی الارب ). || کبث گوشت ؛ فرو پوشیدن آن . (از اقرب الموارد). || اندوهگین گردانیدن . (منتهی الارب ).
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث . [ ک َ ب َ ] (ع مص ) کبث لحم ؛ تغییر کردن گوشت . (از اقرب الموارد).
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث .[ ک َ ب ِ ] (ع ص ) فرسوده و پوسیده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کابس
لغتنامه دهخدا
کابس . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از کبس . رجوع به کبس شود. || دونده . یقال جاء فلان کابساً؛ ای شاداً؛ یعنی دوان آمد. (منتهی الارب ). || عابس ٌ کابس ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
-
خانه ٔ گلی
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ گلی . [ ن َ / ن ِ ی ِ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خانه ٔ گلین . خانه ای که از گل ساخته باشند، خانه ای که مواد ساختمانیش فقط گل باشد نه چیز دیگر. کِبس . (منتهی الارب ).
-
کبیسة
لغتنامه دهخدا
کبیسة. [ ک َ س َ ] (ع ص ، اِ) چاه و جوی انباشته و سر به گریبان کشیده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || زیادتی باشد که منجمان در ماه شباط اعتبار کنند و آن را به عربی فضل السنه خوانند. (برهان ). || (در سال شمسی ) آن سال که روزی در وی افزایند و آن از چهار...