کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبح
معنی
گزنده , زننده , تند , تيز , طعنه اميز
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبح
لغتنامه دهخدا
کبح . [ ](ع اِ) حیوانی شبیه به بوقلمون . (دزی ج 2 ص 437).
-
کبح
لغتنامه دهخدا
کبح . [ ک َ ] (ع مص ) لگام بازکشیدن ستور را تا بازایستد از رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کبح دابه به لگام ؛ کشیدن آن به لگام و زدن لگام بدهان وی تا بازایستد و ندود و بقولی کشیدن عنان دابه تاسر را راست نگاه دارد. (از اقرب الموارد). || به شمشیر زدن...
-
کبح
لغتنامه دهخدا
کبح .[ ک ُ ] (ع اِ) نوعی از ترف سیاه یا رخبین است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رخبین . قره قروت . لور کشک . (یادداشت مؤلف ). نوعی از کشک سیاه . (از اقرب الموارد).
-
کبح
دیکشنری عربی به فارسی
گزنده , زننده , تند , تيز , طعنه اميز
-
واژههای همآوا
-
کبه
لغتنامه دهخدا
کبه . [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ب َ / ک َ ب َ ] (اِ) شیشه یا شاخ یا کدویی باشد که حجامان آن را بر محل حجامت نهند و بمکند و معرب آن قبه است . (برهان ). شیشه ٔ حجامان . (صحاح الفرس ). شاخ و کدوی حجامت . (ناظم الاطباء). کدو یا شیشه ای که حجامان آن را بر محل حج...
-
کبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کپه، قبه› [قدیمی] kobbe ۱. برآمدگی چیزی.۲. هرچیزی که روی هم ریخته و از زمین برآمده باشد، مانند کپۀ خاک.۳. [قدیمی] شاخ حجامت.
-
کبه
فرهنگ فارسی معین
(کُ یا کَ بّ) (اِ.) = کُپّه : 1 - برآمدگی ، قبه . 2 - شاخ حجامت .
-
جستوجو در متن
-
گزنده
دیکشنری فارسی به عربی
کبح
-
طعنه امیز
دیکشنری فارسی به عربی
بيرة مرة , ساخر , کبح
-
رنخبین
لغتنامه دهخدا
رنخبین . [ رَ خ َ ] (اِ) همان رخبین است و به عربی کُبْح خوانند. (از فرهنگ شعوری ). رجوع به رخبین و کبح شود.
-
کابح
لغتنامه دهخدا
کابح . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از کبح .رجوع به کبح شود. || پیش آینده از آن چیزکه فال بد میگیری از وی . ج ، کوابح . (منتهی الارب ).
-
لورکشک
لغتنامه دهخدا
لورکشک . [ ک َ ] (اِ مرکب ) قره قروت . کُبح . رُخبین .
-
تیز
دیکشنری فارسی به عربی
بيرة مرة , حاد , حار , حارق , سريع , کبح , متحمس , محزن , مدبب