کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کباش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کباش
/kebāš/
معنی
=کبش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کباش
لغتنامه دهخدا
کباش . [ ] (اِ) نوعی قرنفل است که سر آن بزرگ باشد. (فهرست مخزن الادویه ).
-
کباش
لغتنامه دهخدا
کباش . [ ک َب ْ با ] (ع ص ) صاحب کِباش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || منسوب است به کبش که نوعی گوسفند است . (سمعانی ). || (اِخ ) نام جماعتی از اهل علم به دیار مصر. (سمعانی ).
-
کباش
لغتنامه دهخدا
کباش . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کَبش . رجوع به کبش شود. || پهلوانان . ابطال . (از اقرب الموارد).
-
کباش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کبش] [قدیمی] kebāš =کبش
-
جستوجو در متن
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن کباش . محدث است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کُباش قصاب . محدث است .
-
کبش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] kabš ۱. [جمع: کباش و اَکباش و اکبَش] (زیستشناسی) گوسفند شاخدار؛ قوچ.۲. [مجاز] بزرگ قوم.
-
کبش
لغتنامه دهخدا
کبش . [ ک َ ] (ع اِ) گوسفند دوساله و گفته اند چهارساله . (اقرب الموارد). بره ٔ دو ساله . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قچقار و آن در سال چهارم باشد. (منتهی الارب ). گوسفند نر یعنی میش نر شاخ دار جنگی . (از غیاث اللغة) (آنندراج ). گوسفند نر. قوچ . (یادد...
-
غاضرة
لغتنامه دهخدا
غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) نام دختر جرهم که او را قیدار فرزند اسماعیل جدّ اعلای حضرت رسول اکرم (ص ) به سبب خوابی که دید به زنی گرفت و دیگر اجداد رسول اکرم (ص ) از پسری که قیدار از غاضرة آورد نسلاً بعد نسل بوجود آمدند: قیدار پادشاه بود و او را هفت خصلت ...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...