کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاکو
/kāku(o)/
معنی
دایی؛ برادر مادر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاکو
لغتنامه دهخدا
کاکو. (اِ) خالو و برادر مادر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که در مازندران معروف و مستعمل است و آن را کاکویه نیز گویند و چون ابوجعفر احمدبن محمد ملقب به علاءالدوله خالوی مجدالدوله دیلمی بوده است او را کاکویه میخوانده اند چنانکه پدر را بابویه خو...
-
کاکو
لغتنامه دهخدا
کاکو. (اِخ ) کاکوی . نام نواده ٔ ضحاک بود که فریدون را کشت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : نبیره ٔ سپهدار ضحاک بودشنیدم که کاکوی ناپاک بود. فردوسی (از آنندراج ).|| لقبی بود که بعضی از امرای تنکابن داشتند از جمله ٔ آنان کاکو اردشیر و کاکو حسام و کاکو دا...
-
کاکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاکویه› kāku(o) دایی؛ برادر مادر.
-
کاکو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) برادر مادر، دایی .
-
کاکو
واژهنامه آزاد
برادر، شاخصی برای بیان صمیمیت بین دو نفر
-
واژههای مشابه
-
کاکو زکریا
لغتنامه دهخدا
کاکو زکریا. [ زَ ک َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج در 65هزارگزی خاور دژ شاهپور و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ سنندج واقع است . زمینش کوهستانی و هوای آن سردسیر و 110 تن سکنه دارد آب آن از چشمه ها و زه آب رودخانه های محلی تأمین ...
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) فرامرزبن محمدبن دشمنزیاربن کاکویه مکنی به ابی منصور و ملقب به ظهیرالدین از امرای دیالمه ٔ کاکویه . که از 433 تا 443 هَ . ق . در کردستان و اصفهان حکومت میکرد و چون در سال 443 سلاجقه این نواحی را مسخرکردند دیالمه ٔ کاکوی...
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالعباس دشمنزیار کاکویه مکنی به ابی جعفر و ملقب به علاءالدوله از دیالمه ٔ کاکویه صاحب اصفهان و مضافات . وی پسرخال والده ٔ مجدالدولةبن فخرالدوله بود و کاکویه بفارسی خال است . وی در زمان سلطان محمود غزنوی از جان...
-
کاکو شیرازی
لهجه و گویش تهرانی
شیرازی
-
جستوجو در متن
-
دایی
فرهنگ واژههای سره
کاکو
-
کاکوی
لغتنامه دهخدا
کاکوی . (اِخ ) رجوع به کاکو شود.
-
دایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دائی› dāy(')i برادر مادر؛ خالو؛ کاکو؛ کاکویه.
-
کاکویه
لغتنامه دهخدا
کاکویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ)کاکو. (آنندراج ). کاکوی . به زبان اهل بلخ به معنی برادر است . (لباب الانساب ج 2 ص 23). رجوع به کاکو شود.