کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاکله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاکله
لغتنامه دهخدا
کاکله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمد. او راست «الامثلةالشرطیة فی تحریرالوثائق الشرعیة». کشف الظنون . (ذیل الامثلةالشرطیة...).
-
کاکله
لغتنامه دهخدا
کاکله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده است ایرانی از فرزندان تور. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : که آمد به نزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله .فردوسی .
-
کاکله
لغتنامه دهخدا
کاکله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) قاقله . گیاهی است به هند که در داروها مستعمل است . (از رسملی قاموس )(؟).
-
جستوجو در متن
-
samphire
دیکشنری انگلیسی به فارسی
samphire، رازیانه آبی، کاکله
-
کاکل
واژگان مترادف و متضاد
۱. زلف، طره، کوپله، گیسو، گیس، مو ۲. کاکله، هل
-
مارثون
لغتنامه دهخدا
مارثون . (معرب ، اِ) به لغت یونانی و بعضی گویند به سریانی رازیانه ٔ بستانی باشد و آنرا «بادیان » هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). معرب از لاتینی «ماری تی موم » و قسمی رازیانه ٔ آبی است و آن را کاکله نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوکله
لغتنامه دهخدا
کوکله . [ کو / ک َ / کُو ک ِ / ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) مرغی است تاجدار که آن را شانه سر گویند و مرغ سلیمان همان است و به عربی هدهد خوانند، و بر وزن حوصله هم گفته اند. (برهان ). مرغی است تاجدار که آن را شانه سر گویند و مرغ سلیمان همان است و به عربی هدهد ...
-
پرکین
لغتنامه دهخدا
پرکین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحِقد. حَقود : وزان پس چو آگاهی آمد بشاه ز کردار افراسیاب و سپاه که آمد بنزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله که از تخم تورست پرکین و دردبجوید همه روزگار نبرد. فردوسی .فرستاده زین روی برداشت پای وزانروی پرکین بشد سوفرای . ...
-
یله
لغتنامه دهخدا
یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی )...