کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاک
/kāk/
معنی
۱. [مقابلِ زن] مرد.
۲. نوعی شیرینی خشک، نازک، و لایهلایه.
۳. (زیستشناسی) [قدیمی] مردمک چشم.
۴. [قدیمی] نوک زبان: ◻︎ بباید بریدن ورا دست و کاک / که تا چون نیامدش از این کار باک (فردوسی: لغتنامه: کاک).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاک
لغتنامه دهخدا
کاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر. || مردم که آدمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || مردمک چشم که به عربی ...
-
کاک
لغتنامه دهخدا
کاک . (اِخ ) نام قلعه ای است در آذربایجان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : سلطان پس از غلبه بر گرجیان بدفع او رفت و قلاع مستحکمه ٔ او مثل شکان و علی آباد را مسخر ساخت و قلعه ٔ کاک را پس از سه ماه محاصره گرفت . (تاریخ مفصل ایران عباس اقبال ص 129...
-
کاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kāk ۱. [مقابلِ زن] مرد.۲. نوعی شیرینی خشک، نازک، و لایهلایه.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] مردمک چشم.۴. [قدیمی] نوک زبان: ◻︎ بباید بریدن ورا دست و کاک / که تا چون نیامدش از این کار باک (فردوسی: لغتنامه: کاک).
-
کاک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - مرد. 2 - مردمک چشم . 3 - هر چیز خشکیده و باریک . 4 - میان تهی .
-
کاک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) سر زبان ، نوک زبان .
-
کاک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند.
-
واژههای مشابه
-
الی کاک
لغتنامه دهخدا
الی کاک . [ اَ ] (اِ مرکب ) آلوکک . الیکک . آلبالوی جنگلی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به الیکک شود.
-
خانجه کاک
لغتنامه دهخدا
خانجه کاک . [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است واقع در 29 هزارگزی جنوب شرق شهر قندهار و بین خط 65 درجه و 31 دقیقه و 47 ثانیه ٔ طول البلد شرقی و خط 31 درجه و 28 دقیقه و 30 ثانیه ٔ عرض البلد شمالی واقع است . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).
-
واژههای همآوا
-
کعک
لغتنامه دهخدا
کعک . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کاک (این کلمه معرب کاک است ). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). فرنیه . نان خشک . بقسمات . بقسماط. بشماط. خبز رومی . (یادداشت مؤلف ). کلیچه . (نصاب ) : بابک ...
-
کعک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: کاک] [قدیمی] ka'[a]k نوعی شیرینی خشک، نازک، و لایهلایه.
-
جستوجو در متن
-
keck
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاک
-
یوخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹یخه› [قدیمی] yuxe نوعی نان تنک و نازک؛ کاک.