کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاونده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاونده
/kāvande/
معنی
کسی که جایی را میکاود؛ جستجوکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
delver, excavator
-
جستوجوی دقیق
-
کاونده
لغتنامه دهخدا
کاونده . [ وَ دَ / دِ ] (نف ) جستجو کننده . (یادداشت مؤلف ). تفحص کننده . (آنندراج ). ج ، کاوندگان : و دیگر که اند از پراکندگان بدآموز و بدخواه کاوندگان .فردوسی .
-
کاونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāvande کسی که جایی را میکاود؛ جستجوکننده.
-
کاونده
فرهنگ فارسی معین
(وَ دِ) (ص فا.) جستجوکننده ، مفتش .
-
جستوجو در متن
-
کاوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kāvān کاونده؛ درحال کاویدن.
-
کاو ا
واژهنامه آزاد
کاونده -جست وجوگر
-
باحث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāhes ۱. بحثکننده.۲. کاونده.
-
شکاونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹شکاونه› [قدیمی] šekāvande ۱. شکافنده.۲. کاونده؛ نقبزن.
-
درختکاو
لغتنامه دهخدا
درختکاو. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت کاونده . کاونده ٔ درخت . از بیخ کننده ٔ درخت . (ناظم الاطباء): مجثات ، مجثة؛ تیشه ٔ درختکاو. (منتهی الارب ).
-
باحث
لغتنامه دهخدا
باحث . [ ح ِ ] (ع ص ) کاونده ٔ زمین و کاونده ٔ سخن . (غیاث ). بحث کننده . کاونده . تفتیش کننده . پژوهنده .- امثال : کالباحث عن الشفره . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء).کالباحث عن حتفه بظلفه . رجوع بفرائدالادب در آخر المنجد شود.
-
کاوان
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - کاونده . 2 - به سر و کول هم ور رونده .
-
fossorial
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فساد، کاونده، نقب زن، حفار، درخور نقب زنی
-
کودگر
لغتنامه دهخدا
کودگر.[ گ َ ] (ص مرکب ) بیل دار. || کاونده و حفار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). ممکن است مصحف گودگر باشد. (از اشتینگاس ).
-
فحیص
لغتنامه دهخدا
فحیص . [ ف َ ] (ع ص ) کاونده از چیزی . (منتهی الارب ). آنکه عیوب و اسرار دوستش را بجوید. (اقرب الموارد).
-
کاریزکن
لغتنامه دهخدا
کاریزکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) مقنی و کاونده . (ناظم الاطباء). کمانه . کومش . قَناء. کاریزگر.