کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاونجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاونجک
لغتنامه دهخدا
کاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان ) : شاعر که دید به قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک . ابوالمؤید.ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .زینسان که ... میخورد خرزه سیرش نکن...
-
جستوجو در متن
-
گاونجک
لغتنامه دهخدا
گاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) نوعی از خیار کوچک و تازه . (آنندراج ). کاونجک . رجوع به کاونجک شود. || رستنی باشد. (آنندراج ). || گوشت . (آنندراج ).
-
کاولجک
لغتنامه دهخدا
کاولجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بالنگ سبز و تازه و درشت . (ناظم الاطباء). کاونجک . رجوع به کاونجک شود.
-
کادنجک
لغتنامه دهخدا
کادنجک . [ دَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگ که هنوز سبز بود. (اوبهی ). مصحف کاونجک . رجوع به همین لغ-ت ش-ود.
-
بلکنجک
لغتنامه دهخدا
بلکنجک . [ ب ُ ک َ ج َ ] (ص ) طرفه . (لغت فرس اسدی ). هرچیز عجیب و غریب و طرفه که دیدنش مردم را به خنده آورد. (از برهان ). بلگنجک . بولکنجک . بولنجک : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو به چشم مردمان بلکنجک . شهید.ای شاعرک بقد کاونجک بیهوده درائی و سخن ...
-
بلکنجک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلگنجک، بولنجک، بولکنجک› [قدیمی] bolkanjak ویژگی هرچیز عجیب و خندهدار: ◻︎ ای صورت تو چو صورت کاونجک / هستی تو به چشم هرکسی بلکنجک (شهیدبلخی: مجمعالفرس: بلکنجک).
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
-
بوالکنجک
لغتنامه دهخدا
بوالکنجک . [ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بلکنجک شود : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم مردمان بوالکنجک .شهید.
-
زین سان
لغتنامه دهخدا
زین سان . (ق مرکب ) مخفف از این سان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بدین نحو. از این طرز. از این دست : زین سان که کس تو میخورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک .منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
کارنجک
لغتنامه دهخدا
کارنجک . [ رَ ج َ ] (اِ) خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان ) (آنندراج ) : سیرش نکند خیار کارنجک . منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام ).بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام ). رجوع به کاونجک شود.
-
بیهوده گوی
لغتنامه دهخدا
بیهوده گوی . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. هزال . بَذی ّ. هوب . هذاء: رجل هذاءة؛ مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب . صیغ؛ کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر؛ بیهوده گوی فسوس کننده . (منتهی الارب ) : شاعر که دید با قد کاونجک بیهوده گوی و نحس...
-
خرزه
لغتنامه دهخدا
خرزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب . نره . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف ) : زین سان که ... تو میخورد خرزه سیرش نکندخیار کاونجک . منجی...
-
پنج
لغتنامه دهخدا
پنج . [ پ َ ] (عدد، ص ، اِ) عددی از یکانها پس از چهار و پیش از شش (با کلمه ٔ یونانی پنت اصل مشترک دارد، هم چنین با کلمه ٔ پنجه سانسکریت ). خَمس . خَمسة. (منتهی الارب ). نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «5»و در حساب جمّل از آن به 5 عبارت کنند : شاعر که دید...
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک ُ ] (اِ) شرمگاه زن . موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. (برهان ). شرم زن . (منتهی الارب ). فرج زن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). موضع جماع در زنان . چوز. نس . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که کس تو می خورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک . منج...