کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاه مکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاه مکی
لغتنامه دهخدا
کاه مکی . [ هَِ م َک ْ کی ] (اِ مرکب )نباتی است که به عربی اذخر نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رستنیی باشد که آن را خلال مأمونی میگویند. (برهان ). تبن مکی . گورگیا. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
واژههای مشابه
-
کاه همگار
لغتنامه دهخدا
کاه همگار. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که دارای 750تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، خرما، ذرت و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
کاه انبار
لغتنامه دهخدا
کاه انبار. [ اَم ْ ] (اِ مرکب ) انبار کاه . کاهدان .- کاه از تو نیست کاه انبار از تست ؛ آنقدر مخور که زیان کندت . (یادداشت مؤلف ).
-
کاه دود
لغتنامه دهخدا
کاه دود. (اِ مرکب ) دود که از سوختن کاه برخیزد. دود که از آتش افکندن در کاه برآید : گلشن چو کرد مرد در او کاهدودگلخن شود ز دود سیه گلشنش . ناصرخسرو.|| در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه ٔ او می آورد و دود ...
-
کاه ربای
لغتنامه دهخدا
کاه ربای . [ رُ ] (اِ مرکب ) رباینده ٔ کاه . کاهربا. کهربا. جذب کننده و بسوی خود کشنده ٔ قطعات کاه و خاشاک سبک : تا چو بیجاده نباشد به نکورنگی سنگ تا چو یاقوت نباشد به بها کاه ربای . فرخی .چهره ٔ کاهربای در فراق رخساره ٔ کاه زرد مانده است . (سندبادنا...
-
کاه ری
لغتنامه دهخدا
کاه ری . [ رِ ] (اِخ ) دهی است که آن را کانرود نیز گویند. رجوع به کانرود شود.
-
کاه زن
لغتنامه دهخدا
کاه زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا کاه زنه . طوری از طناب که بکاه آگنند و بر ستور حمل کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
کاه زنه
لغتنامه دهخدا
کاه زنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کاه زن . رجوع به کاه زن شود.
-
کاه فروش
لغتنامه دهخدا
کاه فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ کاه . کسی که شغلش فروختن کاه است : بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان ، و آن را دروازه ٔ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).- میدان کاه فروشان ؛ آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند.
-
کاه کن
لغتنامه دهخدا
کاه کن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت که دارای 50 تن سکنه ، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
کاه گل
لغتنامه دهخدا
کاه گل . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) گل بکاه آمیخته که دیوار وبام را بدان اندایند. (یادداشت مؤلف ) : چون سیل خراب کرد بنیاددیوار چه کاهگل چه پولاد.نظامی .
-
کاه گلی
لغتنامه دهخدا
کاه گلی . [ گ ِ ] (ص نسبی ) اندوده به کاهگل : اتاق کاهگلی ، خانه ٔ کاهگلی . (یادداشت مؤلف ).
-
غصه کاه
لغتنامه دهخدا
غصه کاه . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] (نف مرکب ) کم کننده ٔ غم . آنچه اندوه را کم کند : گرچه غم سوز و غصه کاه است او زو مخور کآب زیر کاه است او.اوحدی .
-
کاه دریغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāhde(a)riq اسب لاغر و مردنی یا تنبل که کاه و جو دادن به او حیف باشد.