کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاه دود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
lipotropic
چربیکاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه، علوم پایۀ پزشکی] مادۀ دارای خاصیت چربیکاهی
-
cementoclast
ساروجهکاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] هریک از غولیاختههای (giant cells) چندهستهای که ازلحاظ شکل شبیه استخوانکاهها (osteoclast) هستند و در تحلیل ساروجه نقش دارند
-
dentinoclast
عاجکاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] هریک از یاختههایی که شبیه به یاختههای استخوانکاه (osteoclast) هستند و باعث تحلیل عاج میشوند
-
کاه دزد
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (ص مر.) کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد.
-
کاه گل
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِمر.) مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند.
-
زانوی کاه
لغتنامه دهخدا
زانوی کاه . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بسته و دسته ٔ کاه . (ناظم الاطباء).
-
قفل کاه
لغتنامه دهخدا
قفل کاه . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) نقشه ای از نقشه های قالی است . (یادداشت مؤلف ).
-
اندوه کاه
لغتنامه دهخدا
اندوه کاه . [ اَ ه ْ ] (نف مرکب ) کاهنده ٔ اندوه . کم کننده ٔ اندوه .
-
تعب کاه
لغتنامه دهخدا
تعب کاه . [ ت َ ع َ ] (نف مرکب ) کاهنده و کم کننده ٔ رنج و سختی . آنکه زحمت و محنت مشقت را میکاهد : هستند به بزم تو کمربسته قلم واربیجاده لبان طرب افزای تعب کاه .سوزنی .
-
خرده ٔ کاه
لغتنامه دهخدا
خرده ٔ کاه . [ خ ُ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریزه های کاه . جُثارة. جُثالة.
-
خواسته کاه
لغتنامه دهخدا
خواسته کاه . [خوا / خا ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) که خواسته کم کند. خواسته کاهنده . کم کننده ٔ خواسته بسبب بخشش : تو همه سال همی بخشی زَاندازه فزون آفرین باد بدان دست و دل خواسته کاه .فرخی .
-
چشمه کاه
لغتنامه دهخدا
چشمه کاه . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است در کنار رود سیم بار متعلق به بجنورد که زراعتش آبی و هوایش گرم است و پانزده خانوار سکنه دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 244).
-
غصه کاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qossekāh کاهندۀ غصه؛ کمکنندۀ غم و اندوه: ◻︎ گرچه غمسوز و غصهکاه است او / زو برم آب زیر کاه است او (اوحدی: ۵۱۹).
-
غم کاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamkāh کاهندۀ غم؛ آنکه یا آنچه از غم و غصۀ شخص بکاهد.
-
روان کاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ravānkāh آنچه باعث افسردگی و آزردگی روح میشود؛ امری سخت و دشوار که روح را کسل و آزرده میسازد؛ کاهندۀ روان؛ روانفرسا؛ جانکاه؛ جانگزا.