کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاهدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاهدان
/kāhdān/
معنی
انباری برای نگهداشتن کاه یا خوراک چهارپایان؛ جای ریختن کاه؛ انبار کاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
mow
-
جستوجوی دقیق
-
کاهدان
لغتنامه دهخدا
کاهدان . (اِ مرکب ) آن جای که کاه انبارند. کهدان . کاه انبار. (از یادداشتهای مؤلف ) : خری در کاهدان افتاده ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه . نظامی .با فلان کس در فلان کاهدان فساد کردی و چون اثر آن در تو ظاهر شد... از خود دفع کردی . (انیس الطالبین )...
-
کاهدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کهدان› kāhdān انباری برای نگهداشتن کاه یا خوراک چهارپایان؛ جای ریختن کاه؛ انبار کاه.
-
کاهدان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) انبار کاه ، محل ریختن کاه .
-
کاهدان
لهجه و گویش تهرانی
انبار کاه
-
واژههای مشابه
-
برد کاهدان
لغتنامه دهخدا
برد کاهدان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 122 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
کهدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kahdān = کاهدان
-
که دون
لهجه و گویش بختیاری
ka-dun کاهدان.
-
کادون
لهجه و گویش بختیاری
kâdun کاهدان، انبار کاه.
-
متبن
لغتنامه دهخدا
متبن . [ م َ ب َ ] (ع اِ) کاه خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاهدان و انبار کاه . (ناظم الاطباء).
-
کاه انبار
لغتنامه دهخدا
کاه انبار. [ اَم ْ ] (اِ مرکب ) انبار کاه . کاهدان .- کاه از تو نیست کاه انبار از تست ؛ آنقدر مخور که زیان کندت . (یادداشت مؤلف ).
-
دان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) dān جا؛ مکان؛ ظرف (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبدان، آتشدان، پیهدان، چایدان، چینهدان، روغندان، زهدان، سرمهدان، سوزندان، شمعدان، کاهدان، گلدان، نمکدان، یخدان.
-
تتبین
لغتنامه دهخدا
تتبین . [ ت َ ] (ع مص ) باریک کردن . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان ورق 180 ب ). باریک بینی کردن . (قطر المحیط). ریزه کاری و باریک بینی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تاج العروس ج 9 ص 152 شود. || کاه در کاهد...
-
محش
لغتنامه دهخدا
محش . [ م ِ ح َش ش ] (ع ص ، اِ) مِحَشَّة. آتش کاو. آهنین . (منتهی الارب ). استام . سیخ آتشکاو. (ناظم الاطباء). و رجوع به محشة شود. || دلاور. (منتهی الارب ). دلیر. بی باک . بهادر. (ناظم الاطباء). || گلیم سطبر یا گلیم که در روی حشیش نهند. و بدین معنی ب...