کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کان کنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کان کن
لغتنامه دهخدا
کان کن .[ ک َ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که کان را میکند. (برهان ) (آنندراج ). معدنچی و آنکه در معدن کار کند. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) به طریق کنایه فرهاد را گویند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
کان یسار
لغتنامه دهخدا
کان یسار. [ی َ ] (ص مرکب ) توانگر و مالدار. || صاحب جمعیت بسیار. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بکنایت یعنی بسیار بخشنده ، مثل کان یمین .
-
کوه کان
لغتنامه دهخدا
کوه کان . (نف مرکب ) یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن ، لیکن از ضرورت شعر است . (آنندراج ). کوهکن . کهکان . (فرهنگ فارسی معین ) : ز آرزوی کف راد تو ز کان گهرگهر برآمد بی کوه کان و بی میتین .فرخی (از آنندراج ).
-
orebody
کانتوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تودهای پیوسته و مشخص که، به دلیل نوع محتوای کانسنگی، استخراج آن مقرونبهصرفه است
-
ore 1
کانسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مادۀ طبیعی که از آن یک یا چند کانی دارای ارزش اقتصادی استخراج شود؛ این اصطلاح بیشتر در مورد مواد فلزدار و همراه با نام آن مواد به کار میرود
-
ore bed
کانلایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] لایههای غنی از فلز در میان یک رشته لایههای رسوبی
-
کان شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kānšenās کسی که به اوضاع معادن و موادی که در آنها است آشنا باشد؛ معدنشناس.
-
کان شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل اسم مصدر) (زمینشناسی) kānšenāsi معدنشناسی؛ علم به اکتشافات و استخراج معادن.
-
کوه کان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kuhkān = کوهکن
-
کان شناسی
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (حامص .)علم به شناسایی معادن مختلف ؛ معدن شناسی .
-
کان یسار
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) توانگر، مالدار.
-
پیله کان
لغتنامه دهخدا
پیله کان . [ ل َ / ل ِ] (اِخ ) دهی از دهستان درجزین بخش رزن [ رَ زَ ] شهرستان همدان واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ رزن و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو رزن به همدان . کوهستان ، سردسیر، دارای 60 تن سکنه . آب آنجا از رودخانه ، محصول آنجا غلات و حب...
-
دینه کان
لغتنامه دهخدا
دینه کان . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است در حومه ٔ شیراز یک فرسخ و نیم شمال و مغرب شیراز. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
دریجه کان
لغتنامه دهخدا
دریجه کان . [ دَ ج َ ] (اِخ ) دریجق که قریه ای است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به دریجق شود.
-
زره کان
لغتنامه دهخدا
زره کان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیاهوست که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).