کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاندر
/kandar/
معنی
که اندر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاندر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + حرف اضافه) [مخففِ که اندر] [قدیمی] kandar که اندر.
-
جستوجو در متن
-
حجیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ حجاب] [قدیمی] hejib پرده: ◻︎ چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم / کاندر میان جانی و از دیده در حجیب (سعدی۲: ۳۲۰).
-
سرگذشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرگذشته› sargozašt آنچه بر کسی گذشته؛ حادثهای که برای کسی رخ داده؛ شرح حال: ◻︎ بپرسیدشان کاندر این سادهدشت / چه دارید از افسانهها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳).
-
عطادهی
لغتنامه دهخدا
عطادهی . [ ع َ دِ ] (حامص مرکب ) عطا دادن . بخشندگی : در هیچ روزگار نباشد چو تو کریم کاندر عطادهی نبرد هیچ روزگار.سوزنی .
-
صانان
لغتنامه دهخدا
صانان . (اِخ ) محل گله ها (کتاب میکاه 1: 11) کاندر گمان دارد که صانان نزدیک خرابه ٔ سامه واقع است . (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به صنان ... شود.
-
آب آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناب› [قدیمی] 'āb[']āš[e]nā کسی که شناوری بداند؛ آشنا به آب؛ شناگر: ◻︎ کسی کاندر آب است و آبآشناست / از آب ار چو آتش نترسد رواست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
-
یانون
لغتنامه دهخدا
یانون . (اِخ ) (به معنی خوابیده ) شهری است حدود یهودا. (صحیفه ٔ یوشع 15:53) کاندر برآن است که در نزد بیت نعیم نزدیکی جرون واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
رومه
لغتنامه دهخدا
رومه . [ م َ ] (اِخ ) مسقطالرأس ندایه پدرمادر یهویاکیم بود و کاندر بر آن است که همان رومیه ای است که در شمال سامره واقع و دیگری بر اینکه همان رومه می باشد که در نزدیکی حبرون است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
مرتعه
لغتنامه دهخدا
مرتعه . [ م َ ت َ ع َ ] (ع اِ) چراگاه . مرتع. چمن زار : او نمی دانست کاندر مرتعه از کلاب آمد ورا این واقعه . مولوی .رجوع به مرتع شود.
-
خاک کندن
لغتنامه دهخدا
خاک کندن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن خاک . حفر آن : زآن سبب کاندر شدن واماند دیرخاک را می کند و میغرید شیر.مولوی .
-
کهترین
لغتنامه دهخدا
کهترین . [ ک ِ ت َ ] (ص عالی ) کوچکترین و خردترین . (ناظم الاطباء) : ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من کهترین عمل دارم . خاقانی .|| خردسال ترین . (ناظم الاطباء).
-
گرگانی
لغتنامه دهخدا
گرگانی . [ گ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به گرگان : آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده معتکن . منوچهری .و رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1136 و رجوع به گرگان شود.
-
زیه
لغتنامه دهخدا
زیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) زایش . ایلاد. زادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هنرشان همین است کاندر کمربگاه زیه مردم آرند بر. اسدی (یادداشت ایضاً).رجوع به «زه » و «زی » شود.
-
غزالی
لغتنامه دهخدا
غزالی . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) طوسی . ابوحامد محمدبن محمدبن محمدبن احمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود : او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام .خاقانی .