کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کام یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کام آمدن
لغتنامه دهخدا
کام آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) مراد و آرزو حاصل شدن : مگر زین پرستنده کام آمدت که چون دیدیش یاد جام آمدت .اسدی .
-
کام آور
لغتنامه دهخدا
کام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) پیروز. زورمند مقتدر و بانفوذ. (از ولف ) : کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای .هم از شاه گیتی و کام آوری بدو آمده هرچه نام آوری .فردوسی .
-
کام انجام
لغتنامه دهخدا
کام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب . کامران .- کام انجامی ؛ کامروائی . کامیابی . کامرانی .و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت . (چهارمقاله ).
-
کام بخش
لغتنامه دهخدا
کام بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مرادبخش . (آنندراج ). عطاکننده ٔ تمتع و شادمانی از روی میل . (ناظم الاطباء).
-
کام بخشی
لغتنامه دهخدا
کام بخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) تمتع. (ناظم الاطباء). رسیدن به آمال و آرزوها. (از ناظم الاطباء) : طریق کامبخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی . حافظ. || سخاوت و جوانمردی : سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شدکه کامبخشی او را ...
-
کام پوآمور
لغتنامه دهخدا
کام پوآمور. [ پ ُ م ُ ] (اِخ ) شاعر و فیلسوف اسپانیایی که در ناویا بدنیا آمد (1901-1817 م .).
-
کام پیسترون
لغتنامه دهخدا
کام پیسترون . [ رُ ] (اِخ ) ژان گالبردُ شاعر درام سرای فرانسوی . در تولوز به دنیاآمد (1723-1656 م .) کمی تقلید از راسین کرده است .
-
کام پیل
لغتنامه دهخدا
کام پیل . (اِخ ) حاکم نشینی است در کورس به ایالت باستیا که 760 تن سکنه دارد.
-
کام پین
لغتنامه دهخدا
کام پین . (اِخ ) دشت وسیعی است در مشرق آنورس به بلژیک دارای معادن زغال سنگ مهم .
-
کام تیغ
لغتنامه دهخدا
کام تیغ. [ م ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در سیاه کلان و نواحی کرج به لوقیون ترکمانی دهند. گونه ای از دیوخار و آن درختچه ای است که در نقاط خشک و استپی دیده میشود. (یادداشت مؤلف ).
-
کام خواهی
لغتنامه دهخدا
کام خواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) التماس و درخواست و استدعا. (ناظم الاطباء). مراد و آرزو خواستن . طلبیدن مراد. کام خواستن : هر آنکش عنایت بوداز خدای همه کام خواهیش آید بجای .فردوسی .
-
کام دن
لغتنامه دهخدا
کام دن . [ دِ ] (اِخ ) ویلیام . باستان شناس انگلیسی که در لندن به دنیا آمد (1623-1551 م .). وی مؤلف کتاب کرگرافی بریتانیای بزرگ است .
-
کام دن
لغتنامه دهخدا
کام دن . [ دِ ] (اِخ ) شهری است در ایالت متحده ٔ آمریکا به ایالت نیوجرسی . 124500 تن سکنه دارد. و صنعت فلزکاری آن معروف است .
-
کام دیمو
لغتنامه دهخدا
کام دیمو. [ ] (اِخ ) رودی است به بخارا که اسم دیگر آن فراوازالسفلی است . (تاریخ بخارا ص 39).
-
کام طبع
لغتنامه دهخدا
کام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء).