کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کام طبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کام طبع
لغتنامه دهخدا
کام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
کام نا کام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹کاموناکام› kāmnākām خواهناخواه؛ ناگزیر.
-
کام بخشیدن
لغتنامه دهخدا
کام بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مراد بخشیدن . رجوع به کامبخشی شود.
-
کام برآمدن
لغتنامه دهخدا
کام برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن .نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج ). حاصل شدن آرزو. (مجموعه ٔ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد : اگر ننگ باشد و گرنام من بگویم برآید مگر کام من . فردوسی .ندانست کس در جهان ن...
-
کام برآوردن
لغتنامه دهخدا
کام برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراد کسی را دادن . کسی را به مراد رساندن . او را موفق و کامیاب کردن . (از آنندراج ) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه . فردوسی .هرآن کس که درویش باشد به شهرکه از روز شادی نباشدش بهرفرستید نز...
-
کام برخیزیدن
لغتنامه دهخدا
کام برخیزیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کام برآمدن . مراد و آرزو حاصل شدن : مرا زین کار کامی برنخیزدپری پیوسته از مردم گریزد.نظامی .
-
کام برداشتن
لغتنامه دهخدا
کام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کام برگرفتن . کام گرفتن . کام یافتن . کامروا گشتن . بمراد رسیدن : برگرفت از لبش بزور و بزرهمه کامی که می توان برداشت . اوحدی . || کام برداشتن و برگرفتن ، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد ...
-
کام بردن
لغتنامه دهخدا
کام بردن . [ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ... از چیزی ؛ متمتع شدن از آن . بهره برداشتن و کام گرفتن از آن چیز. (از آنندراج ).- کام دل بردن ؛ تمتع یافتن . بمراد نایل آمدن : توان بخامشی از عمر کام دل بردن دراز میشود این رشته از گره خوردن .صائب (از آنندراج ).
-
کام جستن
لغتنامه دهخدا
کام جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) مراد خواستن . آمال و امانی طلبیدن . عیش و عشرت خواستن : خور و خواب و آرام جوید همی وزان زندگی ، کام جوید همی . فردوسی .گهی نام جست اندر آن گاه کام جوان بد جوان وار برداشت گام . فردوسی .کام خود از بخت خود نیابد هرگزهر...
-
کام خاریدن
لغتنامه دهخدا
کام خاریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از میل کردن و اراده نمودن بچیزی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || آرزو کردن چیزی . (ناظم الاطباء). رغبت و شوق و خواهش کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 179) : بجان آتشی دادمت زینهاربه ایوان شو و کام ک...
-
کام خواستن
لغتنامه دهخدا
کام خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مراد طلبیدن . تمتع و کامرانی خواستن : بدین شادی اکنون یکی جام خواه چو آرام دل یافتی کام خواه . فردوسی .و رجوع به کامخواهی شود.
-
کام دادن
لغتنامه دهخدا
کام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حاجت برآوردن . بمراد و آرزو رسانیدن . (آنندراج ). کسی را به مقصود رساندن . آرزوی وی برآوردن : بدو گفت دادم من این کام توبلندی بگیرد مگر نام تو. فردوسی .روزی بس خرم است می گیر از بامدادهیچ بهانه نماند ایزد کام تو داد. منوچ...
-
کام راندن
لغتنامه دهخدا
کام راندن . [ دَ ] (مص مرکب )... در چیزی ؛ کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن . نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج ).بهره بردن از چیزی . متمتع شدن از چیزی : جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام . سوزنی .چون خو...
-
کام ستدن
لغتنامه دهخدا
کام ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کام راندن . کام بردن . کام گرفتن . کام بچنگ آوردن . (از آنندراج ).