کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کام خواستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
palatable
کامپذیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ویژگی غذای خوشطعم و دلچسب
-
palatability
کامپذیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خوشطعم و دلپذیر بودن غذا
-
palatoplegia
کامفلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فلج کام و ماهیچههای آن
-
gametocyte
کامیاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] یاختۀ تمایزنیافتهای که از تقسیم آن کامه ایجاد میشود
-
مهکام
فرهنگ نامها
(تلفظ: meh kām) (مِهکام) ]مِه = مهتر ، بزرگتر + کام = (در قدیم) (به مجاز) آن که وصالش مورد آرزوست ، معشوق[ ، معشوقِ مهتر و بزرگتر ؛ ویژگی آن که دارای ارزش و اعتبار است و دیگران آرزومند اویند .
-
فراخ کام
لغتنامه دهخدا
فراخ کام . [ ف َ ] (ص مرکب ) خوشحال . || دولتمند. (آنندراج ). فراخ روزی . رجوع به فراخ روزی شود.
-
شکنده کام
لغتنامه دهخدا
شکنده کام . [ ش ِ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بر خلاف مرام . || محروم . || بی طاقت . عاجز. (ناظم الاطباء).
-
هم کام
لغتنامه دهخدا
هم کام . [ هََ ] (ص مرکب ) هم آرزو. دو تن که یک مراد خواهند : دلاَّرام او بود و هم کام اوهمیشه به لب داشتی نام او.فردوسی .
-
کام بخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāmbaxš بخشندۀ کام؛ برآورندۀ آرزو.
-
کام بخشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kāmbaxši ۱. رسانیدن به آرزو: ◻︎ سبب مپرس که چرخ ازچه سفلهپرور شد / که کامبخشی او را بهانه بیسببیست (حافظ: ۱۴۶).۲. [مجاز] به وصال رساندن.
-
کام جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kāmju آنکه در طلب آرزوی خود برآید؛ جویندۀ کام و مراد.
-
oogamous
تخمککام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به تخمککامی
-
slot weld
جوش کام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] جوشی در سوراخ طویلشکل یک قطعه که با ذوب دیوارۀ سوراخ و نیز ذوب قطعۀ دیگر باعث اتصال دو قطعه میشود
-
monogamous
تککام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به تککامی و تکهمسری متـ . تکهمسر
-
heterophile
دگرجنسکام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فردی که جنس مخالف را برای رابطه و فعالیت جنسی ترجیح میدهد